چند شعر ِ شکستهبسته [شعر]
۱
دستات به خود
آنقدر میپیچد و
شبیهِ طناب میشم
دو دستِ تو دو طناب
بیدست و
با بوسه بالا میروم
تا دهانِ تو
پرتگاهِ گفتنِ چیزی
۲
پشتِ نقاب
زیباییِ تو آنقدر تکثیر میشود
تا تمام شود.
۳
آنقدر که انتظار-اش را کشیدند
بیکلمه آمد و
مثل عطری گذشت
و حالا عبور
بر همه چیز هاشور میزند.
۴
-در معرض شهاب نشسته
چه میکند؟
-با بوسه
هر سنگ را رازی میکند
تا در امان بماند.
۵
خنجر
از نشاط آخر
میشکند.
۶
برایِ دیدن آینه بود که افتادهبود به راه. و راه از کفِ کفشاش صیقل مییافت. و ذرهذره که میرفت، چهرهاش خواستنیتر میشد برایِ اشیاء و عبورش میدادند. جلوهی راه شدهبود. هوا برایاش آینهای بود. قدم برایاش آینهای بود. راه برایاش آینهای بود. و در هرکجا خود-اش را میدید. و این همه مکرِ آینه بود.
۷
لحظهی آخر.
همهچیز مرده و مرگ میآمد برای میراندنِ اسم. مرگ و اسم، چشمدرچشم. مرگ آمادهی کشتن بود اما. با اسمِ «مرگ» چه میکرد؟ با اسم که نمیشود اسم را کشت؟ پس مرگ لخت شد. از اسمِ خود بیرون پرید و بی«مرگ» شد و دیگر نبود. و اسم بلند خندید. و با شیپور خندهاش همه برخاستند.