پاسخ:
جدیدا درباره ی استعاره فکر می کنم. بعضی استعاره ها هستن مستعارشون رو فراموش می کنن و جایی نشون دادن معنا، خودشون معنا می گیرن. و شاید استعاره ی خوب استعاره ای هست که مستعار رو فراموش نکنه. بهش نزدیک بشه. با نورش روشنش کنه و به وضوح نشونش بده. اما اونجا نمونه و راهش رو توی تاریکی ادامه بده و ما رو دنبال خودش بکشونه.
*
این که چرا گلدان میشکنه و خونه می سوزه و... سوالیه که کسی که می خونه باید بهش جواب و یا نده.
نمی دونم. شاید جواب بچه گانه ایه به مرگ. یک جا یادمه نوشته بودم: حالا که زندگی را از من دریغ می کنند من نیز خودم را از مرگ دریغ می کنم.
شاید شکوندن و تخریب چیزهای دیگه قایم شدن از مرگه.
و باز نمی دونم
*
درباره ی اون تناقض. فرقش فرق بین کشته شدن توسط یک کس دیگه و خودکشیه. و به این معنی نیست که گلدون دیگه مهم نبوده که شکسته شده. نه برعکس اونقدر مهم بوده که باید شکسته می شده.
*
خودم از تلخی این داستان خجالت می کشم. شاید این تلخ ترین چیزیه که نوشته م. شاید حتی ناشکری بوده باشه. چکارش ولی میشه کرد؟ من هنوز ضعیفم و دست و پام بسته است. خیالم به جایی بالاتر از این راه نمی بره.
در این داستان شاید برای اولین بار به طور نسبتا پخته تر از المان وحشت استفاده کردی. یکیش همین پیرمرده یا خونه قدیمی و فرسوده یا جسد و بوی تعفن و حتی چراغ اتاقی که روشن نمیشه.
خلا درام و دیالوگ . البته نمیدونم این خوبه یا نه .
مادر مرده ای که تنها چشمانش باز مانده به نوعی تنوع در ورود مفاهیم تازه هست. جا داشت که درباره رابطه مادر مرده و گل داودی بیشتر توضیح بدی . مثلا میتونستی یک خاطره تعریف کنی از روزی که مادر گل داودی رو در گلدان کاشت و در همون جا درباره این رابطه توضیح بدی. چون حس میکنم فهم ماهیت گل داودی یک ربطی به مادر داره . اما چندان معلوم نیست.
این میل به تخریب اشیا همیشه هست. یکجا شاعری بود که مجسمه هاش رو میشکوند . یکجا خطاطی بود که کاغذهاش رو پاره میکرد. اینجا خانه ای هست که باید در آتش بسوزد. این میل به نابودی قابل فهم نیست. ( قابل فهم هست ولی پذیرفتنی نیست. )
نقطه ی اوج داستان دیالوگ های طبیعی و طرد شدن توسط آدم های شهر است. اینجا جا داشت که محیط تاریک شهر رو بیشتر توصیف میکردی و در واقع شاید میشد المان وحشت رو از خانه ی فرسوده تا خیابان ها ادامه بدی.
یک تناقضی هست بین برداشتن گل داودی از رستوران و خرد کردنش وسط خیابون . اگر دیگه مهم نبود پس چرا باید شخصیت خودش گلدان رو خرد میکرد میگذاشت همونجا تو رستوران بمونه . اگر براش مهم بود که چه بلایی سر گلدان می آید ، پس چرا خردش کرد؟ این هم باز مثالی از میل به تخریب اشیا هست.
هنوز هم روند روایت داستان ها کمی تند است. اتفاق ها سریع رخ میدهند و ابعادشان توضیح داده نمیشود.
باز هم داستان ها رو با کشتن شخصیت های اصلی یا از بین بردن هسته ی اصلی داستان ( گل داودی ) پایان میدی. ( رک : میل به نابودی اشیا و آدم ها. )
خلاصه داستان : جهان بزرگ و تاریک است. آخرین ذره های زیبایی و معصومیت بلعیده خواهند شد . اما این دلیل نمیشود که قهرمان داستان تلاش برای نجات آن نکند.