.
خیال میکنم که چشم من تلخ است. محیط چشم من مهیای آفت است و هر نوع آفتی فیالفور بسط پیدا میکند و تمام چشم مرا میگیرد. کافی است نگاهم بیفتد به یک تلخکامیای که نباید (که از بخت بد هیچوقت از نظرم دور نمیمانند) و بعد یک پردهٔ کدر جلوی دیدم را میگیرد. هر کاری که میکنم دلم با چیزی که یک بار دلم را زده صاف نمیشود. اخیراً این اتفاق مدام برایم میافتد که یک کسی یک کار خیلی خوبی در حق من میکند و یک نشانهٔ خیلی روشنی از دوستی نشانم میدهد، آنقدر مثبت که هیچ آدم عاقلی درش شک نمیکند، ولی من میکنم و از آن محبتی که هیچ شائبهای درش نیست احساس تنفر میکنم. همیشه یک راهی هست که بشود چیزها را به شکلهای ناجورتری دید. و با این چشم تلخی که من دارم هر دوستیای در نظرم خصومتآمیز است و هر حرف ظاهراً خوشایندی بیان استعاریای از طعنه و بیمهری است. استثنائاً این مورد در ذهنم بسیار غمانگیز است. میشنوم که آدمها میخواهند دوستم داشته باشند و میبینم که دروغ میگویند.
بله.