کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۴/۰۸/۲۵
    .
  • ۰۴/۰۸/۱۹
    .
  • ۰۴/۰۸/۱۶
    .
  • ۰۴/۰۶/۳۱
    .

آخرین نظرات

  • ۱۱ مهر ۰۴، ۰۹:۲۱ - عرفان
    68 October
  • ۱ مهر ۰۴، ۰۱:۴۱ - نگار ابراهیمی
    بله.

.

شنبه, ۲۵ آبان ۱۴۰۴، ۰۷:۳۸ ب.ظ

اینجا هنوز درست و حسابی عصر نشده هوا تاریک می‌شود. بار خیلی بزرگی روی دوشم افتاده است و بدتر از آن، اینکه حتی حسش هم نمی‌کنم. ماه آینده بسیار ماه رعب‌آوری خواهد بود. مثل همیشه قدری خجالت می‌کشم که از آنچه از سر می‌گذرانم چیزی بنویسم، خصوصاً این که می‌بینم دیگران بسیار رنج می‌کشند و از من ساکت‌ترند. با این حال، احتمالاً بر حسب عادت، خیال می‌کنم که اگر یک جایی ثبت نشود که من در این تاریخ و در این روز در چه حالی بودم، بعداً ممکن است خیال کنم که خاطراتم را جعل کرده‌ام. به دلیلی که واضح است، خطر کردم و برهنه شدم. پوست تنکم را به آتش دادم، به این خیال که سرد شود. به دلیلی که واضح است، اقرار کردم که آسیب‌پذیرم. از ته دل دوست داشتم که راست بگویم و کیف می‌کردم از این که بازی نمی‌کنم و دیگران را حریف نمی‌بینم. برای من که به ندرت به چیزی اعتماد می‌کنم، این که یکی گفت بپر و پریدم تجربهٔ بسیار دلپذیری بود. محض همین حتی حالا که دارم زمین را می‌بینم که برای شکاندن استخوان‌هایم آماده می‌شود، هنوز خوشحالم. من همیشه هشیارم. و این هشیاری همیشه بلای جانم می‌شود. خوشحالم که یک بار سینه‌ام را شکافتم و دل ناهشیارم را به دست کسی دادم، بی آن او را پیش‌بینی کرده باشم. می‌دانم که بابت این ناهشیاری شکنجه خواهم شد. می‌دانم که دلم سخت‌تر و سنگین‌تر و لابد کینه‌جوتر از قبل خواهد شد. ولی لابد به آن یک لحظه‌ای که واقعاً برهنه شدم و تمیزی و حرارت آتش به پوستم خورد می‌ارزد. 

۰۴/۰۸/۲۵
عرفان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی