کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

[نوشته]

شنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۶، ۰۴:۱۹ ق.ظ

نوری یکپارچه. تیره اما یکپارچه.

۹۶/۰۶/۲۵
عرفان پاپری دیانت

تاریکی

نور

نوشته های بی عنوان

نظرات  (۷)

به یک پارچگی تمآم این نوشته ها وسروده ها . به گوشه ای دنج  و تاریک  میخزم و تکرار میکنم : شانه های طردشان و تمام نورهایی که با خود میبرند ، بعد اما دلم میخآهد این قسمت از شعر را برای داستا یوسکی وکافکآی محبوبم دکلمه کنم ، اما افسوس ک آن ها هیچ وقت آنقدر که باید پیر نشدند ، البته شاید هم با احتساب قدمت تمام این سالها و ریشه دوانی شان از پس قلمشان درست در وسط مغز های درهم پیچیدمان دیگر بایستی گفت ک فسیل های محبوب .یا اسکلت های ظیبآ آااااه عزیزانم ، صبر کن ببینم ! ن ن مگر اسکلت ها با آن استخوان های پوسیده وو نا همگونشان میتوانند ظیبا باشند ؟! اه تصور آن تیکه های خاک گرفته هم حالم را بهم میزند . شاعرنگی خط هایم ب ناکجا رفته ند و ادامه دادن با این حال بدی ی ک دارم و همینکه میخاهم عق بزنم روی این نوشته بیشتر از این امکان پذیر نیست . فقط اینرا نوشتم ک بیخودی حرفی زده باشم و بگویم بله من هم  دوست داشتم ب نوبه ی خودم اظهار نظری کرده باشم[ البته نظر شما هم حکما محترم است]-وی بعد از خآندن چندی از نوشته ها حس شاعری اش کوک شد ، این در حالی ست ک نویسنده ی سایت با دیدن همچین متنی با خود میگوید خب حالا کجا کوچ کنم ک از شر این یاوه گویان شاعر پندار مزخرف درامان باشم ؟!اصلا کجای راه را اشتبا زده ام ک ب همچین ادم تباهی گرفتار شده ام .؟!( تفی می اندازد ) . - وی هم ک من باشم آرام چادر گل دارش را برمیدارد بعد و تایپ میکند ک :واه و واه واه چه گستاخ شدن نویسنده های امروزی . شرم و حیا و احترام ب خواننده ک یخ . بعد هم چادر را روی صورتش بکشد و حالا اگر افقی چیزی بود ک انجا اگر هم نبود خیالی نیست ب یکی از همین اندرونی های خودمان راهی و #ایشه گویان دور میشود
۰۱ آبان ۹۶ ، ۱۶:۲۴ عرفان پاپری دیانت
شانه های تردشان و این‌همه نوری که با خود می‌برد. 
به قول آندره‌ژید(یا شاید هم کس دیگه) این جمله مثل فسفر می‌سوزه. 
_______
و این که سطر شش‌ام و پنج‌ام هم مدت زیادیه که من نیستم.
ترسِ از یاوه‌بودن و گفتن دقیقاً ترسیه که مدت زیادیه ترسونده‌‌ت‌ام  و این وبلاگ هم لابد به‌خاطر همین سوت و کور شده
ترس کلمآت را مثل خوره میبلعد ، بعد می افتد روی جسم بی جآن نوشته هایت و تو دیگر ارضا نمیشوی ب چیزی ک خلق کرده ای . تو راوی بی نهایتی . خودت را وهم محدود نکن -جا داره در ادامه اضافه کنم تی جان برادر :|-
آرشیوت را ک میبینم ، 95 را سراسر شوق و تشنج نوشتن میپندارم . شاید حتا اندکی بی پراویی . 
_______
اگ پشت کهف این سایت بشینی و بترسی ، فقط با پتک زدی تو سر کیف و حظ و آرامشی ک میتونی تو نوشتن چنگشون بزنی .
خب  بزار از ریشه ها میپرسم :ترس از برداشت های دیگران یا انتظارات بالای خودت ؟
پاسخ:
ترس از مولوی.
۰۲ آبان ۹۶ ، ۱۵:۲۵ عرفان پاپری دیانت
و این‌که نوشتن و ننوشتن عملاً برای یکی مثل من فرقی نداره. 
جهان اشباع شده. به چیز دیگه ای نیاز نداره. 
و تنها دلیلی که می‌تونه برای نوشتن باقی بمونه برای گذران زندگی شخصیه. برای خود درمانی. 
و خوب باز برای خود آدم هم دارو های بهتری هست. 
۱. اینجا سوت و کوره واقعن؟
۱.۱. این که کسی نخونه باعث می‌شه فکر کنین ممکنه یاوه گفته باشین؟
۲. ترس از مولوی چطور؟
( به تفاوت‌های مولوی و شمس و ته دریا بودن و روی آب بودن بر می‌گرده؟)
۳. جهان واقعن اشباع شده؟
۳.۱. چون اشباع شده یعنی به چیزی نیاز نداره؟
۳.۱.۱. نیاز چی تعریف می‌شه؟ میل و خواستن نوعی نیاز نیست؟ مثل آدم سیری که همچنان می‌خواد به خوردن ادامه بده؟
۴.تنها دلیلِ باقی‌مونده‌ی نوشتن واقعن گذران زندگی شخصی و خوددرمانیه؟
۴.۱. نوشتن واقعن درمان می‌کنه؟
۴.۱.۱. نوشته‌های شما واقعن حس درمان می‌دن بهتون؟
۴.۲. داروی بهتری هست؟!
پاسخ:
۱. نمی‌دونم.
۱.۱. مهم نیست که کسی می‌خونه یا نه. من که خودم می‌دونم یاوه می‌گم.
۲. نه اصلاً به اون مربوط نیست. تازه ترس من از مولویِ رویِ آبه. دیگه حتی نمی‌تونم به شمس فکر کنم. نه تنها مولوی، بلاییه که نوابغ سر ما می‌آرن.
۳. حس می‌کنم که توی ادبیات لااقل. هر حرفی بشر می‌تونسته بزنه زده شده. نه که من بعد نمی‌شه هیچ چیزی نوشت. اما دیگه حالت سرگرمی داره فقط. شاید توی سینما هنوز این‌طور نباشه.
۳.۱. منطقاً جهان خودش حس نمی‌کنه که اشباع شده. به عکس داریم توی عصری زندگی می‌کنیم که شهوت مصرف همه جا رُ گرفته. اما دقیقاً مثل کسی که سیره و باز می‌خوره. مصرفی هم اگر هست از سر بیماریه. خیلی عادی و دم‌دستی: یه نفر می‌ره کتاب‌فروشی. مثنوی توی قفسه گذاشته. کلیله و دمنه هست. ائوریپیدوس و سوفوکلس هستن. صائب و بیدل هستن. این که کتاب یکی مثل من اون‌جا باشه و یکی اونُ بخره چه معنی‌ای بجز میانمایگی و  بیماریِ ذهنی داره؟
۴. من دلیل دیگه ای نمی‌بینم واقعاً. توی عصری که همه جا مملو از بهترین غذاهاست. توی عصری همه چیز به بهترین کیفیت پیدا می‌شه، این که یه نفر خودش توی خونه مثلاً سبزی بکاره و گوسفند بکشه، معنی‌ش دلیل اش صرفاً تفنن شخصی می‌تونه باشه. 
۴.۱. شاید بعضی نوشته ها درمان کنن. اما نه واقعا نمی‌شه گفت که نوشتن درمانه‌. 
۴.۱.۱. مطلقا نه. شاید چند بار خیلی محدود اون هم موقتا.
۴.۲. قطعا‌ که هست‌.

. این حرف ها از سر بدبینی و سردرگمیه‌. گم‌ شده‌ام.
در تمام بی نهایتی ادبیات ، باید گفته شود ک چیز جدیدی برای پرداخت نیست ، ب مانند جان برت ک گفت: تمام موضوعات جهان نوشته شده اند .!
ولی هنوز پرداخت های جدیدی هست ک تو را درگیر خواندن و فکر کردن میکنند .
همانطور ک اوژن یونسکو در کتاب کرگدن -همان ک با عصیان کند روزهآ انسان هاب بپوجی رسیده و بسان کرگدن های تک شاخی شدند - در مصاحبه ای نوشته : نویسنده برای خودش مینویسد .
نوشته های تو حقیقت تواند . هرقدر هم ب دیوار زل بزنی و مگس های اتاق را از نظر بگذرانی ک نمینویسم ! باز هم چیزی ک با تو عجین شده را نمیتوانی پس بزنی . حقیقتا ، میتوآنی؟!
پاسخ:
حرف درستیه‌. یک جا از محمود دولت‌آبادی خونده بودم (فکر می‌کنم که توی کتاب نون نوشتن) که: هیچ نویسنده ای نیست که از خودش نپرسیده باشه که چرا می‌نویسم و هیچ کس هم نیست که با جواب این سوال دست از نوشتن برداشته باشه. 
این که من نمی‌تونم ننویسم به این معنی نیست ولی که نوشتن من رفتار درستیه‌. 
این فلسفه هآی پوچ بختک مغزن . 
اجازه بده ک یا ته نشینت بشند . یا پسشون بزن و نزار مذاب بشند و بریزند روی نوشته هآت ک روی کلماتت غلیان مبکنند و ...بیجاره نویستده   ( ی کلمه از مادر عروس ^~^)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی