کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «نور» ثبت شده است



خداوند گفت که یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا. یعنی که ای پیچ‌خورده در ایجاز، مفصّل شو.

و بیست و هشتِ صفر انگار که ظهورِ نهاییِ این آیه‌ست، در وقتِ نهایتِ خود.

روزِ رجعتِ پیامبر: گریزِ آخرِ از جزء و گذارِ یکسره تا کل. طیّ‌ِ تمامِ شب، شبِ ایجاز، شبی که برای او شصت و سه سال طول می‌کشد و در بیست و هشتِ صفر روز می‌شود. 


یا أَیُّهَا الْمُزَّمِّلُ، قُمِ اللَّیْلَ إِلَّا قَلِیلًا

۰ نظر ۱۶ آبان ۹۷ ، ۱۵:۲۸
عرفان پاپری دیانت

خوان آریسیو نویسنده و شاعرِ اسپانیایی ست. همیشه کارهای‌اش را دوست داشته‌ام. چند وقت پیش ایمیل اش را گیر آوردم و برای اش نامه نوشتم و بعدِ مدت‌ها جواب داد و این مکالمه حاصلِ آن گفت‌و‌گویِ مکتوبِ ماست که امروز فرصت کردم و به فارسی برگرداندم‌اش. ع من‌ام و خ جناب خوان آریسیو‌ست.


ع: جناب آریسیو، آخرین کتابِ شما یعنی «هتل قاتل» پارسال چاپ شد. هنوز به انگلیسی ترجمه نشده و من نخونده‌م‌اش. درباره‌اش واسه‌م بگید. 


خ: من می‌خواستم درباره‌یِ «نفهمیدن» حرف بزنم. زدم و نفهمیدم چه‌طوری. ماها هزاران سفر هستیم. وقتی به آدم‌ها (و خودم به خصوص) نگاه می‌کنم این سفرها رُ می‌بینم. می‌بینم که جاده درومده از بدنِ‌شون. این جاده ها از همه جایِ بدنِ همه‌ی ما درومده. اما نمی‌بینیم جاده‌هایِ همُ. و این جاده‌هایِ مرموز ادامه پیدا می‌کنن. همه به هم می‌پیوندن و به یه جا ختم می‌شن: «هتلِ قاتل» و توی این هتل قاتل، ما ها با نفهیمدن و ندیدن این سفرها و جاده‌ها مشغولِ کشتنِ هم‌ دیگه‌ایم.


ع: درباره‌یِ سبکِ کارِ شما نوشته‌ن که شاعرانه‌ست.


شاعرانه  گور پدر شعر. گور پدر همه‌شون. گور پدر من اگه بخوام تو این سن و سال هنوز شعر درست کنم.


ع: زبانِ شما در کارهاتون شکسته‌بسته‌ست. هر واحد زبانی تا نزدیک می‌شه به ساحتِ ساختار، شکسته می‌شه. در این ویران کردن خیری هست؟


خ: پسر تو چند سالته؟


ع: نوزده.


خ: تویِ سنِ تو شاید ویران‌کردن چیزِ جالبی به نظر بیاد. اما برایِ من دیگه خطرناکه. من دیگه نباید ویران کنم. من به قدرِ کافی ویران بوده‌م و ویران کرده‌م. الآن دیگه من باید تمام جون‌امُ بذارم تا شاید بتونم یه چیزی بسازم. ویرانی تجربه‌س. تو ده بار هم ماشینِ مامانِ‌تُ بکوبی تو دیوار هنوز فرصتِ ماشین سواری داری. اما واسه من دیگه بار آخره. تو و هم‌سن‌هات به قدر کافی دنیا رُ نابود می‌کنید. ما باید تا جون داریم سعی کنیم یه چیزیُ درست کنیم. من مجبور ایم که نور بدم. و گاهی واقعاً سخته. اما این یه اجباره. زبانِ من ویرانه ولی امیدوارم که ویران‌کننده نباشه. من باید ویران باشم تا مسافری که از کتاب من می‌گذره، ویرانی‌شُ در این سفر توی کتاب من جا بذاره و صحیح و سالم بره بیرون.


ع: تویِ زبانِ من «شاعرانه» معنیِ بدی داره. تقریباً با سانتی‌مانتالیسم مترادفه. اما شعر مقدسه. شما چی دیده‌ید تویِ این کلمه؟


خ: پسر جان شعر هیچ موضوعیتی نداره. هرجایی دیدی یه آتیشی روشنه بپر توش. بذار تا ته‌ات بسوزه. شعر همونه. شعر موضوعیت نداره. یعنی همون‌طور که شعر در زیبایی خودش همه چیز رو پنهان و زیبا می‌کنه، یه روز یک چیز زیباتری هم می‌آد و شعر رُ پنهان می‌کنه. اون امر مقدسه. شعر چیه؟ هرچیزی که زبان تو رو پالوده‌تر کنه شعره. قوانین سنتی یا همون فنون کلاسیک هم شعر بودن، چون تو در اون‌ها ریاضت می‌کشیدیم و زبانِ تو رو پالوده می‌کردن.


ع: می‌شه ازتون بخوام درباره‌یِ روایتِ «هتل قاتل» حرف بزنید؟


خ: گور پدرش. بذار واسه‌ت لو بدم. ببین یه هتله. که یه تعداد زیادی آدم ناشناس سرازیر می‌شن اون‌جا. حدود چهارصد نفرن. همه این‌ها همون‌طور که بهت گفتم یه سفری کرده‌ان و یه جاده‌ای پشت خودِ‌شون دارن. به هر حال همه این جماعت می‌ریزن تویِ این هتل، و همه‌شون عاشق هم می‌شن. و فاجعه‌ست‌. این‌طوری نیست که هرکس عاشق یه نفر بشه. همه عاشق هم می‌شن. یعنی هر نفر عاشق ۳۹۹ نفر دیگه می‌شه. پففففف. فاجعه‌ست. هنوز وقتی بهش فکر می‌کنم می‌لرزم. 


ع: این عشقی که این ها تویِ یک چنین وضعیت هولناکی باهاش مواجه می‌شن معنی‌ش چیه و چه رنگیه؟


خ: من از تو می‌پرسم پسر. کلمه‌یِ عشق برای تو چه معنی‌ای داره؟


ع: مرگ. شکستن. ایمان. تاریکی


خ: اما برایِ من در بطن فاجعه‌یِ هتل، تویِ اون کشت‌و‌کشتار روحی امید وجود داره. من مجبورام که توی عشق «ساختن» و «نور» و ببینم.

و می‌بینم.

۱ نظر ۱۹ اسفند ۹۶ ، ۰۰:۱۵
عرفان پاپری دیانت

نوری یکپارچه. تیره اما یکپارچه.

۷ نظر ۲۵ شهریور ۹۶ ، ۰۴:۱۹
عرفان پاپری دیانت

تاریکی قطره‌ها را منجمد می‌کند. اما نور هم آن‌ها را می‌خشکانند. 

۰ نظر ۱۳ شهریور ۹۶ ، ۱۳:۰۴
عرفان پاپری دیانت


تصویری می‌بینم. تصویرِ یک تابلوی نقاشی. هیچ از آن نمی‌دانم. اما صریح و روشن و قاطع است. پرنور. رگه‌های نور را گوشه‌کنارش می‌شود دید. خطوط بی‌ابهام و قاطع. وامی‌داردت که در برابرِ خیال دور و درازش سکوت کنی. خفه‌ات می‌کند از نور. تصویر مرد (یا مردانی) برهنه و چشمانی مصمم. از راه دور آمده‌اند. به راه دور رفته‌اند و با خودشان چیزی آورده‌اند. آن‌چه دور رفته‌باشد، زِبر می‌شود. خشونت و خیال. قاب. قابش را سفت گرفته (انگار سربازی که پرچمش را) و در دلِ قاب، باز دور می‌رود. از قاب بیرون نمی‌زند، در خود فرو می‌رود. از خود برمی آید. تصویرِ درخت و آفتاب. اولین درختی که از زمین روییده. اولین روزی که آفتاب می‌تابد. 

نقاش را می‌بینم، با صورت پیر و دست‌های ظریف و زنانه‌اش. چه رنجی کشیده تا خورشید را به روز اولِ تابیدن‌اش بازگرداند. تا تمام درخت‌های دنیا را خشک کند و اولین درخت را برویاند. تا مرد برهنه را، اولین مرد را بیاورد زیر اولین پرتوی خورشید، زیر اولین درخت بنشاند. گریه کردنِ نقاش را می‌بینم. 

زنش در اتاق، خواب است. خودش نشسته گوشه‌ای. چقدر سرِ وقت بوده. چقدر وقت بوده که وقت را این‌گونه به هم زده‌است.

بر تابلو همه چیز به شکل سرگیجه‌آوری خشک‌اند. اما روی همه‌چیز، زیر همه‌چیز دریایی می‌بینم. دریایِ رنگ. رنگ‌های شکسته. رنگِ‌های بی‌وقت. انگار که اولین رنگ‌ها. و چهره‌ی زنی. که نقاش پیر کوشیده زیر اشک و رنگ و درخت، زیر تن آخرین مرد پنهان‌اش کند. چهره‌ی صریح زنی، یکسره نور و نگاه. زنی که لباس پوشیده. لباس‌اش تابلوی نقاشی‌ست. لباس‌اش متن است.

۱ نظر ۲۶ خرداد ۹۶ ، ۱۶:۱۱
عرفان پاپری دیانت

۱

از چراغ روشن

چهره ای_

لجوج می تابید

در اتاق


خاموش اش کردم.


۲

دری باز شد

به خواب تو آن شب

سراسیمه

دنبال صورت مردی

می گشتم

که فرومی ریخت

۰ نظر ۲۱ فروردين ۹۶ ، ۱۹:۰۸
عرفان پاپری دیانت