کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۴/۰۶/۳۱
    .
  • ۰۴/۰۵/۳۱
    .
  • ۰۴/۰۵/۲۶
    .
  • ۰۴/۰۵/۲۱
    .

آخرین نظرات

  • ۱ مهر ۰۴، ۰۱:۴۱ - نگار ابراهیمی
    بله.

خواب گربه و کرم

چهارشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۴، ۰۹:۴۳ ب.ظ

توی خواب دیدم که در خانهٔ ما چند گربه بودند. از کار و کردارشان می‌شد فهمید که گربهٔ خانگی نیستند و فقط در خانهٔ ما ساکن شده‌اند، نه این که ما آورده باشیمان. از گربه‌های معمولی قدری درشت‌تر و کشیده‌تر بودند و رنگشان شبیه هیچ گربهٔ دیگری نبود، یک حالت زرد تندی داشتند و پوستشان مثل پلنگ خالدار بود. خانهٔ ما شلوغ بود و هم خودمان بودیم و هم مهمان‌ها می‌رفتند و می‌آمدند. این چند گربه، که یکیشان مادر بود و بقیه بچه‌هایش، همین‌طور بین ما می‌گشتند و خصوصاً در گوشهٔ اتاق من جا خوش می‌کردند. هیچ‌کس به این گربه‌ها توجه نمی‌کرد. ظاهراً هیچ‌کس از حضورشان آزرده نمی‌شد و اساساً انگار کسی آن‌ها را نمی‌دید، به جز من که با دیدنشان مضطرب می‌شدم. آن‌ها نیز متوجه بودند که من به درستی زیر نظرشان گرفته‌ام و محض همین گاه و بی‌گاه به من خیره می‌شدند و به طرزی غضبناک نگاهم می‌کردند، انگار که بخواهند لجم را دربیاورند، این‌طور که بله، ما همینیم که هستیم و چون کسی جز تو ما را نمی‌بیند هیچ‌کاری نمی‌توانی بکنی. من گاهی از نگاهشان می‌کردم و همیشه وقتی که نگاهش بهشان دوخته می‌شد به شکل بسیار شنیعی مشغول دریدن بودند. تکه‌های پر روی بدنشان و دور دهنشان بود. و به شکلی گله‌وار دور پرنده حلقه می‌زدند طوری که تقریباً نمی‌شد پرنده را دید اما از حرکات هوسناک و وحشیانه‌شان می‌شد فهمین که مشغول درندگی‌اند. شب در خانهٔ ما تولد بود. در سالن پذیرایی بادکنک آویزان بود و روی میز کیک و کادو چیده بودند. یک جا در آن تولد، همهٔ مهمان‌ها دور میز جمع شده بودند که عکس بگیرند. عکاس من بودم. من با دوربین روبه‌روی جماعت ایستاده بودم و دیدم که گربه‌ها هم کنار میز پشت‌ سر مهمان‌ها ایستاده‌اند که توی عکس باشند. مثل همهٔ کسانی که توی دور میز بودند، صاف نشسته بودند و ژست گرفته بودند. اما هنگامی که در لنز دوربین بهشان نگاه می‌کردم، دقیقاً در همان نقطه، دیدم که کلاغ سیاهی را گرفتار کرده‌اند و دارند تکه‌پاره‌اش می‌کنند. مادر با دندان‌هایش بال‌های کلاغ را می‌کند و بدنش را تکه‌تکه می‌کرد و جلوی بچه‌ها می‌انداخت و بچه‌ها که به بدن مادرشان چسبیده بودند تکه‌های کلاغ را توی هوا با دهن‌هایشان می‌قاپیدند. هرچه بیشتر با دوربین روی گربه‌ها زوم می‌کردم تصویر کدرتر و خونبارتر می‌شد. بعد که چشمم را از دوربین برمی‌داشتم و بدون دوربین، با چشم خودم نگاهشان می‌کردم، می‌دیدم که مثل قبل، صاف و شق و رق نشسته‌اند و منتظرند که عکسشان را بگیرم. و بعد که دوباره در لنز دوربین نگاهشان می‌کردم مشغول کشتن پرنده بودند. تمرکزم به هم ریخته بود و بسیار مضطرب بودم و نمی‌توانستم عکس بگیرم و مهمان‌ها کم‌کم صدایشان درآمده بود که داری چه کار می‌کنی و عکس گرفتی یا نه؟ و فکر می‌کنم که می‌خواستم آن شب بکشمشان یا از خانه بیرونشان کنم ولی یادم نیست که کردم یا نه. 

ـــــ

در همان خواب، در همان روز در خانه، رفته بودم سراغ کمد لباس‌هایم. هنگامی که در کمد را باز کردم دیدم که تمام کمد پر از کرم سفید است. کرم‌های بسیار ریز و سفیدرنگ روی زمین و روی لباس‌ها وول می‌خوردند. تعدادشان بسیار بسیار زیاد بود و اینجا و آنجا شبیه توده‌های متحرک بودند. شبیه به کرم‌هایی بودند که در اثر فاسد شدن غذا پیدا می‌شوند. روی یقهٔ کت راه می‌رفتند و از جیب شلوار بیرون می‌ریختند. آخرین چیزی که یادم است این است که یک حشره‌کش برداشته بودم و توی کمد و کف زمین اسپری می‌کردم. 

۰۴/۰۷/۰۳
عرفان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی