گذشته و چند شعر دیگر[شعر]
يكشنبه, ۱۸ مهر ۱۳۹۵، ۱۱:۴۲ ق.ظ
1
کیستی که می آیی
ناگاه
بند از دستانم باز می کنی
و پارچه ای می بندی
بر چشم هام
لحظه ی تاریک
لحظه ی دم کرده
و بعد می روی
دستانم را می بندی
و چشم هایم را باز می کنی
به نور
2
روبرگردانده
به پشت سر
نگاهش فرو به
حفره ی نور:
ساحل دریای سرِ حال
چند صخره و
درختان از یاد رفته
مادیان شیهه می کشد
نخستین بوسه
بر لبی گنگ
اینک
گلمات گریخته بازمی گردند
3
خنکای سنگی
در بهار:
هرآن چه از او مانده
4
دربرابرم کاغذی هست
در عمق کاغذ، آینه ای
در پشت آینه دریاست
_سرد و ساکن_
و زیر آب
تو صدایم می کنی