زبان جزئیتِ جهان را ندید میگیرد. منظور از جزئیتِ جهان هم عینیتِ طبیعت است و هم جزئیتِ ذهن -به مثابهِ یک طبیعتِ موازی- مثالاش همان مثالِ معروفِ درختِ سیب. که ما با خلاصهکردن و تقلیل دادنِ تمامِ افرادِ جامعهیِ مصداق به یک واژه(درخت)، آن واژه را بر آنها مسلط میکنیم.
اما بر اساسِ حرفِ سوسور که: (هیچ دو نفری (و حتی هیچکسی) یک واژه را به یک شکل تلفظ نمیکنند.)، انگار جزئیتی را که زبان از طبیعت گرفته، طبیعت به وسیلهیِ ما -یعنی گویندگانِ زبان به عنوانِ موجوداتی طبیعی- بر زبان تحمیل میکند.