کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

.

شنبه, ۷ بهمن ۱۴۰۲، ۱۰:۴۴ ب.ظ

یونسی دیدم نشسته بر لب دریای عشق

گفتمش چونی جوابم داد بر قانون خویش

ـ

من آدم متعصبی هستم. احتمالاً مرکزی‌ترین ویژگی من همین تعصبی است که در جزء جزء من رخنه کرده است. و این لابد این‌قدرها هم واضح نیست و در عمل بسیار منعطف‌تر از آن چیزی هستم که واقعاً هستم. من عموماً بسیار هم منعطفم و با همه چیزی و همه کسی راه می‌آیم٬ به یک دلیل شرم‌آور٬ و آن این که به چیزی اهمیت نمی‌دهم. جهان برای من یک خارج بسیار بزرگ است٬ اطراف یک اتاق بسیار کوچک که خانه است. هر آن چیزی که بیرون است نامربوط است. ملک دیگران است و به قانون دیگران. من خارج از خانه احتمالاً موجود توسری‌خوری به نظر برسم. به این خاطر که اساساً متوجهم که بی‌قانونی خارج از خانه اسباب دردسر و خستگی است و عموماً هیچ زمینی خارج از خانه آن‌قدر برایم ارزش ندارد که بخواهم پرچمم را بر آن بالا ببرم. محض همین هم خیلی بیرون نمی‌روم. در عوض٬ چهارچوب خانه و مرز وطن و حدود قبیله٬ هرچه‌قدر هم که محقر و مختصر باشند مال من اند. آن‌جا من به قانون خودم‌ام. و از تمام جهان٬ تمام آدم‌ها که آن بیرون‌اند٬ فقط و فقط یک انتظار دارم و آن این است که در اتاق من به آیین من باشند٬ همان‌طور که من خارج از اتاقم با آیین غریبه‌ها دست به گریبان نمی‌شوم٬ هرچه‌قدر هم که مهمل و عذاب‌آور باشد. محض همین٬ از این که در دروازهٔ خانه‌ام خون بریزم هیچ ابایی ندارم. من آن‌قدر در جهان مراعات می‌کنم و آن‌قدر جلوی این و آن سر خم می‌کنم و آن‌قدر حرمت خیابان را نگه داشته‌ام که در حفظ حرمت خانه‌ام هر جنایتی برایم مجاز باشد. من با کسی هم‌خانه نیستم و نمی‌شوم. هر که هست مهمان است و به مهمانی می‌آید. و قاعده قاعدهٔ مسجد مهمان‌کش است. چه کسی می‌تواند یک شب را دوام بیاورم؟‌ تا من هر چه دارم را به پایش بریزم و به او هم‌خون و هم‌خانه بگویم.

من عمیقاً رنج می‌کشم. دلم خون می‌شود وقتی که خون تازه کف حیاطم می‌ریزد. به جاپای غریبه‌هایی که رفته‌اند و ترکم کرده‌اند هر روز نگاه می‌کنم و هر بار می‌شکنم. یاد همهٔ آن آدم‌های عزیزی که مرا تنها گذاشته‌اند همیشه در دلم حاضر است. خیلی هایشان جرمشان فقط این بود که مثلاً گفته بودند یک لیوان چایی نمی‌دی؟ یا مثلاً٬ آن گلدان را ببری زیر آن پنجره بگذاری قشنگ‌تر نیست؟‌ من به همین جرم معصومانه خونشان را ریخته‌ام. گاهی فکر می‌کنم فقط اگر یک گلدان را جابه‌جا کرده‌ بودم٬ یک زخم روی دلم کم‌تر بود٬ یا بار این تنهایی هولناک کمی می‌شد که سبک‌تر باشد. ولی چه کار کنم؟‌ من نمی‌توانم در خانه‌ای که بی‌حرمت شده عمر بگذرانم. حاصل این است که در این محنت‌کده بسیار تنها شده‌ام٬ با هزار خاطره در قلبم و لکه‌های خون روی در و دیوار. 

کیست که عاقبت یک شب٬ فقط یک شب را این‌جا سر کند؟‌

ـ

بشنو اکنون قصهٔ آن بانگ سخت

که نرفت از جا بدان آن نیکبخت

گفت چون ترسم چو هست این طبل عید

تا دهل ترسد که زخم او را رسید

۰۲/۱۱/۰۷
عرفان پاپری دیانت

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی