کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

.

چهارشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۲، ۱۲:۰۲ ق.ظ

یک سوداگری بود که یک جنس خیلی کمیابی رو می‌فروخت. شاید اساسا جنسش چیز خیلی بخصوصی نبود و بیشتر محض بازار گرمی بود که هیچ مغازه‌ای نداشت و هیچ جای بخصوصی نداشت. خیلی خیلی سخت می‌شد پیداش کرد. کارش این بود که از مشتری فرار کنه. و خوب قاعدتاً خیلی‌ها هم سراغش نمی‌رفتن. اما همیشه بالاخره چند نفری پیدا می‌شدن که اون‌قدر حوصله‌شون سر رفته باشه که توی سوراخ سنبه‌های شهر دنبال این بگردن. خلاصه کارش این بود که عموما مخفی باشه و هی فرار کنه و همیشه کسی یا کسانی چند قدم پشت سرش دنبالش بگردن. حالا ولی گاهی کار دیگری می‌کرد. هرچی داشت می‌ریخت توی یه گاری‌ای و می‌رفت میدونچهٔ یه محله‌ای که کسی نشناستش وسط مردم. بین جمعیت بساط می‌کرد و داد می‌زد و تبلیغ می‌کرد و حتی می‌رفت به هر عابر رندومی التماس می‌کرد که بیا یه چیزی بخر. و خوب قاعدتا بسیار از این نمایشی که خودش برای خودش ترتیب می‌داد کیف می‌کرد. 

۰۲/۱۲/۰۹
عرفان پاپری دیانت

نظرات  (۱)

یک‌پا سرورِ "تو مپندار که روزی غم بازار تو دارد" بوده. 

پاسخ:
بله ظاهرا!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی