.
یک سوداگری بود که یک جنس خیلی کمیابی رو میفروخت. شاید اساسا جنسش چیز خیلی بخصوصی نبود و بیشتر محض بازار گرمی بود که هیچ مغازهای نداشت و هیچ جای بخصوصی نداشت. خیلی خیلی سخت میشد پیداش کرد. کارش این بود که از مشتری فرار کنه. و خوب قاعدتاً خیلیها هم سراغش نمیرفتن. اما همیشه بالاخره چند نفری پیدا میشدن که اونقدر حوصلهشون سر رفته باشه که توی سوراخ سنبههای شهر دنبال این بگردن. خلاصه کارش این بود که عموما مخفی باشه و هی فرار کنه و همیشه کسی یا کسانی چند قدم پشت سرش دنبالش بگردن. حالا ولی گاهی کار دیگری میکرد. هرچی داشت میریخت توی یه گاریای و میرفت میدونچهٔ یه محلهای که کسی نشناستش وسط مردم. بین جمعیت بساط میکرد و داد میزد و تبلیغ میکرد و حتی میرفت به هر عابر رندومی التماس میکرد که بیا یه چیزی بخر. و خوب قاعدتا بسیار از این نمایشی که خودش برای خودش ترتیب میداد کیف میکرد.
یکپا سرورِ "تو مپندار که روزی غم بازار تو دارد" بوده.