کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۱/۲۱
    .
  • ۰۲/۱۲/۱۸
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۹
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۷
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۴
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۲
    .
  • ۰۲/۱۱/۲۸
    .

آخرین نظرات

بهمن ۹۸

دوشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۸، ۱۲:۲۷ ق.ظ

دیگر هیچ کینه‌ای توی سینه‌ی من نیست. دست مرا گرفتی و بردی گذاشتی روی سنگ سیاه ثقلم. تو مجبورم کردی که به همه‌چیز این دنیا رحم کنم. تو هم به من رحم کن.

آدمی را که از جا کنده نمی‌شود، به زور و زخم از جا می‌کنند. تو مرا کندی از جا. چنان کندی که خیال هم نمی‌کردم. من زور کنده‌شدن نداشتم و تو مرا با زور بی‌نهایت خود کندی. پس یک زخم -گفته بودم که- از تو طلب دارم. بنده که آزاد می‌شود به قدر یک مهر نشان بندگی می‌ماند روی تنش لابد. داغ روی پیشانی عتائق می‌ماند. من عتیق تو ام. و یک زخمِ تا همیشه از تو طلب دارم. تو تا به حال مرا داغ نکرده‌ای. پس جای داغ روی پیشانی من خالی‌ست. یعنی که حق‌ام است اگر که داغم کنی. اما مرا داغ نکن. قلب پاره‌پاره‌ی من را به عنوان داغ از من قبول کن. بگذار داغ تو در سیاهک دل من باشد نه روی پیشانی‌ام. بگذار امضای آزادی من مخفی باشد، توی دلم باشد و فقط من و تو ببینیم. مرا رسوا نکن. اگرچه سزاوار رسوایی‌ام.

-

وه که خیال هم نمی‌کردم که این گره کورِ زندگی‌ام باز شود. دست‌های من ضعیف بودند. اما تو ناگهان این گره دور و دراز را باز کردی. ناگهان، یک شب، به خودم آمدم و دیدم نفسم باز شده. گریه کردم و نفسم باز شد. ساعت از ده گذشته بود و خیابان خالی بود و من یک گوشه‌ی پیاده‌رو کز کرده بودم، و دست کردی توی عمق بدنم، و یک غده‌ی قدیمی لاعلاج را از وسط سینه‌ی من بیرون کشیدی. نفس کشیدم، بعد سال‌ها نفس کشیدم. بهای این نفسی که من بعد این همه سال کشیدم زخم تازه‌ست. جای گرهی که تو باز کردی از من زخم است. و بی‌چک و چانه مزد طبابت تو زخمی همیشگی‌ست. اما به من رحم کن. یا یک راهی نشانم بده. یک طور دیگری از من بها بگیر. اگرچه که شکوه‌ای نیست، مزد دست تو بیش از این‌هاست و از دست چیره‌ی تو گریزی نیست.

-

امانم بده ای دوست. دوستی کن با من و به دوستی قبولم کن.

چشم من باز است. تو ناگهان پراندی‌ام از خواب. و خواب اگر بودم به لالایی تو بودم و بیدارم اگر، به بوق و کرنای تو ام باز.

هوش مرا سوزاندی. بی‌هوش و منگم از تو. وه که چه آتشی به پا کردی. سر تا به پا کبابم من، رحم کن به من، جزغاله‌ام نکن.

-

هم تو اهل حسابی و هم من. هم تو فراموش‌کاری و هم من. پس نشانم بده، بگو که مزدت چیست. نشانم بده و دستم را فراخ کن تا مزد تو را بپردازم.

-

مرا شرمنده‌ی عزیزانم نکن. این آخرین التماس من است. مرا شرمنده‌ی عزیزانم نکن. من پیش تو ای عزیزترین شرمنده‌ام. دیگر شرمنده‌ترم نکن. تو نور منی و آن‌ها آیینه‌ی من اند. اگر پیش آن‌ها شرمنده باشم، خودم را شرمنده می‌بینم. این آخرین التماس من است، بگذار این سر شکسته‌ی من فقط پیش تو پایین باشد. این تمامِ التماس من است.

-

از خدا جوییم توفیق ادب

بی‌ادب محروم ماند از لطف رب

۹۸/۱۱/۲۱
عرفان پاپری دیانت

دعا

یادداشت

یادداشت شخصی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی