کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۱/۲۱
    .
  • ۰۲/۱۲/۱۸
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۹
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۷
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۴
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۲
    .
  • ۰۲/۱۱/۲۸
    .

آخرین نظرات

۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دعا» ثبت شده است

دیگر هیچ کینه‌ای توی سینه‌ی من نیست. دست مرا گرفتی و بردی گذاشتی روی سنگ سیاه ثقلم. تو مجبورم کردی که به همه‌چیز این دنیا رحم کنم. تو هم به من رحم کن.

آدمی را که از جا کنده نمی‌شود، به زور و زخم از جا می‌کنند. تو مرا کندی از جا. چنان کندی که خیال هم نمی‌کردم. من زور کنده‌شدن نداشتم و تو مرا با زور بی‌نهایت خود کندی. پس یک زخم -گفته بودم که- از تو طلب دارم. بنده که آزاد می‌شود به قدر یک مهر نشان بندگی می‌ماند روی تنش لابد. داغ روی پیشانی عتائق می‌ماند. من عتیق تو ام. و یک زخمِ تا همیشه از تو طلب دارم. تو تا به حال مرا داغ نکرده‌ای. پس جای داغ روی پیشانی من خالی‌ست. یعنی که حق‌ام است اگر که داغم کنی. اما مرا داغ نکن. قلب پاره‌پاره‌ی من را به عنوان داغ از من قبول کن. بگذار داغ تو در سیاهک دل من باشد نه روی پیشانی‌ام. بگذار امضای آزادی من مخفی باشد، توی دلم باشد و فقط من و تو ببینیم. مرا رسوا نکن. اگرچه سزاوار رسوایی‌ام.

-

وه که خیال هم نمی‌کردم که این گره کورِ زندگی‌ام باز شود. دست‌های من ضعیف بودند. اما تو ناگهان این گره دور و دراز را باز کردی. ناگهان، یک شب، به خودم آمدم و دیدم نفسم باز شده. گریه کردم و نفسم باز شد. ساعت از ده گذشته بود و خیابان خالی بود و من یک گوشه‌ی پیاده‌رو کز کرده بودم، و دست کردی توی عمق بدنم، و یک غده‌ی قدیمی لاعلاج را از وسط سینه‌ی من بیرون کشیدی. نفس کشیدم، بعد سال‌ها نفس کشیدم. بهای این نفسی که من بعد این همه سال کشیدم زخم تازه‌ست. جای گرهی که تو باز کردی از من زخم است. و بی‌چک و چانه مزد طبابت تو زخمی همیشگی‌ست. اما به من رحم کن. یا یک راهی نشانم بده. یک طور دیگری از من بها بگیر. اگرچه که شکوه‌ای نیست، مزد دست تو بیش از این‌هاست و از دست چیره‌ی تو گریزی نیست.

-

امانم بده ای دوست. دوستی کن با من و به دوستی قبولم کن.

چشم من باز است. تو ناگهان پراندی‌ام از خواب. و خواب اگر بودم به لالایی تو بودم و بیدارم اگر، به بوق و کرنای تو ام باز.

هوش مرا سوزاندی. بی‌هوش و منگم از تو. وه که چه آتشی به پا کردی. سر تا به پا کبابم من، رحم کن به من، جزغاله‌ام نکن.

-

هم تو اهل حسابی و هم من. هم تو فراموش‌کاری و هم من. پس نشانم بده، بگو که مزدت چیست. نشانم بده و دستم را فراخ کن تا مزد تو را بپردازم.

-

مرا شرمنده‌ی عزیزانم نکن. این آخرین التماس من است. مرا شرمنده‌ی عزیزانم نکن. من پیش تو ای عزیزترین شرمنده‌ام. دیگر شرمنده‌ترم نکن. تو نور منی و آن‌ها آیینه‌ی من اند. اگر پیش آن‌ها شرمنده باشم، خودم را شرمنده می‌بینم. این آخرین التماس من است، بگذار این سر شکسته‌ی من فقط پیش تو پایین باشد. این تمامِ التماس من است.

-

از خدا جوییم توفیق ادب

بی‌ادب محروم ماند از لطف رب

۰ نظر ۲۱ بهمن ۹۸ ، ۰۰:۲۷
عرفان پاپری دیانت

 

ای خداوند

مرا به کار وادار و به کار من برکت بده، در آغاز و در میانه و در پایان. زیرا اگر تو مرا به کار نخوانی، من کار نمی‌کنم. تویی که رخصتِ کار می‌دهی. تو می‌توانی با بیماری و با اندوه مرا زمین‌گیر کنی. مرا زمین‌گیر نکن. و به کارِ من برکت بده. زیرا اگر برکتِ تو نباشد، شورِ کار به سردیِ بیماری تبدیل می‌شود.

 

ای خداوند

مرگِ مرا به سوی من بفرست. مرگِ مرا که مانند اسبِ سیاهی‌ست، به سوی من بفرست؛ چرا که پیاده‌ام. و به پاهای بلندش قوت ببخش. اما صدای قدم‌هایش را به گوش من نرسان، چرا که اگر مرگ را بشنوم، تو را نخواهم شنید. مرگِ سیاهِ مرا از یادِ من ببر، و ناگهان بر من هویدایش کن. تا مرا بر پشتِ خود بنشاند و به سوی تو ببرد.

 

ای خداوند

پدر و مادرِ مرا زنده نگهدار. زیرا اگر پدرم بمیرد، تو را فراموش خواهم کرد. و اگر مادرم بمیرد، مانند درختی خواهم بود که در فصلِ شکوفه بخشکد.

بگذار تا میوه‌های من برسند.

 

ای خداوند

مرا زیبا کن. و زنی را زیباتر از من به خوابِ من بیار. آن‌قدر زیبا، که از بدنِ من بیزار باشد.

 

ای خداوند

تو بدترین دشمنِ مرا همسایه‌ی من کرده‌ای. و پاهای او را با زنجیری بسیار محکم به پاهای من بسته‌ای. اگر او خسته شود، من نیز از پا می‌افتم. اگر خواب به چشمِ او بیاید، من نیز به خواب خواهم رفت. و اگر او بیمار شود، من نیز بیمار خواهم شد. او را زنده نگهدار، اگرچه از او بیزارم. و یک روز کسی را بفرست تا با سوهانِ بسیار قدرتمندش زنجیرِ همسایگیِ ما را پاره کند.

۱ نظر ۱۴ آبان ۹۸ ، ۰۰:۳۹
عرفان پاپری دیانت