کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۲/۱۲/۱۸
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۹
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۷
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۴
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۲
    .
  • ۰۲/۱۱/۲۸
    .
  • ۰۲/۱۱/۲۳
    .
  • ۰۲/۱۱/۲۳
    .

آخرین نظرات

۱۴ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

شعر

میوه ای ست که به دستم می دهی

آن را می نویسم

و هسته ی سختش را

در دلم می گذارم


۱ نظر ۲۹ آبان ۹۵ ، ۰۴:۴۰
عرفان پاپری دیانت

شعر از : ماتئی ویسنیک

شهری هست

که هیچ کس آن را نساخته


خیابان هایی هستند

که هیچ گاه عابری در آن ها گام نگذاشته

درهایی هستند

که هیچ کس آن ها را نگشوده

و پنجره هایی

که هیچ کس را یارای آن نیست

که از آن ها به بیرون بنگرد


در امتداد سد دریایی

هزاران صندلی به ردیف گذاشته اند

بی آن که کسی بر آن ها بنشیند


هیچ چاقویی هوا را نمی شکافد


تلفن های عمومی هنوز زنگ نخورده اند


هیچ صدایی به گوش نرسیده هنوز

و هیچ سنگی از کوه به پایین نغلتیده


شناگر هر بار به ساحل نزدیک می شود

و آن گاه

وحشت زده به دریای بی کران باز می گردد



 

۰ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۲۲:۲۰
عرفان پاپری دیانت
قُلْ لَوْ کَانَ الْبَحْرُ مِدَادًا لِکَلِمَاتِ رَبِّی لَنَفِدَ الْبَحْرُ قَبْلَ أَنْ تَنْفَدَ کَلِمَاتُ رَبِّی وَلَوْ جِئْنَا بِمِثْلِهِ مَدَدًا ﴿۱۰۹﴾
بگو اگر دریا براى کلمات پروردگارم مرکب شود پیش از آنکه کلمات پروردگارم پایان پذیرد قطعا دریا پایان مى‏ یابد هر چند نظیرش را به مدد [آن] بیاوریم (۱۰۹)

قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکُمْ یُوحَى إِلَیَّ أَنَّمَا إِلَهُکُمْ إِلَهٌ وَاحِدٌ فَمَنْ کَانَ یَرْجُو لِقَاءَ رَبِّهِ فَلْیَعْمَلْ عَمَلًا صَالِحًا وَلَا یُشْرِکْ بِعِبَادَةِ رَبِّهِ أَحَدًا ﴿۱۱۰﴾
بگو من هم مثل شما بشرى هستم و[لى] به من وحى مى ‏شود که خداى شما خدایى یگانه است پس هر کس به لقاى پروردگار خود امید دارد باید به کار شایسته بپردازد و هیچ کس را در پرستش پروردگارش شریک نسازد (۱۱۰)

کهف، آیه ی ۱۰۹ و ۱۱۰
۵ نظر ۲۸ آبان ۹۵ ، ۱۸:۲۱
عرفان پاپری دیانت

عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد

از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد


از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور

تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد


ای پیش رو مردی امروز تو برخوردی

ای زاهد فردایی فردات مبارک باد


کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد

حلوا شده کلی حلوات مبارک باد


در خانقه سینه غوغاست فقیران را

ای سینه بی‌کینه غوغات مبارک باد


این دیده دل دیده اشکی بد و دریا شد

دریاش همی‌گوید دریات مبارک باد


ای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد

ای طالب بالایی بالات مبارک باد


ای جان پسندیده جوییده و کوشیده

پرهات بروییده پرهات مبارک باد


خامش کن و پنهان کن بازار نکو کردی

کالای عجب بردی کالات مبارک باد


مولوی

۰ نظر ۲۷ آبان ۹۵ ، ۱۳:۰۶
عرفان پاپری دیانت

چه خوب بود

اگر مداد من

مثل یک ساز بود

و من آن را می نواختم

۲ نظر ۲۴ آبان ۹۵ ، ۱۸:۴۳
عرفان پاپری دیانت

چراغ های بیهوده

خاموش می شوند و

پنجره باز

به گرگ و میش


حرفی را از یاد برده ام

گویی

و نسیم باز می آوردش

۰ نظر ۲۳ آبان ۹۵ ، ۰۴:۳۰
عرفان پاپری دیانت

او شاعر بود. کمابیش شاعر معروفی هم بود. چند تا کتاب شعر چاپ کرده بود و می شناختندش.

یکی از شعرهایش را خیلی دوست داشت. آن را ننوشته بود. یعنی هیچوقت مکتوبش نکرده بود. آن در ذهنش حفظ داشت. گاهی  آن را زیرلب برای خودش زمزمه می کرد. یا در جمع دوستانش، وقتی از او می خواستند که برایشان شعر بخواند، آن را می خواند.

۱ نظر ۲۳ آبان ۹۵ ، ۰۱:۴۷
عرفان پاپری دیانت

از تو که نمی گویم

تو نیستی یا

من


نمی دانم

۰ نظر ۲۲ آبان ۹۵ ، ۲۲:۵۶
عرفان پاپری دیانت

اینگونه صریح

در ته هر مرداب

به دور از روشنا

چه مشتاقی تو به من


در مسیر خشک و راه دم کرده ام

اما

مغرور و پرملال

پاهای زخمی ام را نمی بینی


ای صبح

ای تراوش لرزان

خورشید نیستی تو

مگر؟

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۷:۵۳
عرفان پاپری دیانت

روزهایم طی می شوند اینگونه

بی خورشید و دل

بسته ام 

به ابری که می رود

ابری که تویی


روزی که ترکم کنی

خورشید را دوباره خواهم دید؟

۰ نظر ۲۰ آبان ۹۵ ، ۱۷:۲۶
عرفان پاپری دیانت

این یادداشت را قبل از شروع کلاس دستور زبان می نویسم. صرفاً به خاطر گشوده شدن این دفتر که حدود یک هفته یا بیشتر در کیفم هست و هر روز با خودم می آورم و می برمش و چیزی در آن ننوشته ام هنوز.

چه باید کرد با این کم نویسی که دامن گیر می شوم گاه گاه؟ باید بد نوشت و به اجبار نوشت اما.

باید یک قدم برداشت تا او صد قدم بردارد به این سو.

آیا باید "صدایم کن" را بنویسم تا صدایم کند؟ یا باید منتظر باشم تا صدایم کند؟ بگذار فال بگیرم.


سر ارادت ما وآستان حضرت دوست

که هرچه بر سر ما می رود ارادت اوست

***

رخ تو در دلم آمد مراد خواهم یافت

چرا که حال نکو در قفای فال نکوست

۰ نظر ۱۷ آبان ۹۵ ، ۱۵:۲۱
عرفان پاپری دیانت
۱
آن که چون صخره
سخت است
شاعر است
شعر اگر بود
به شکل دختری گلفروش بود
یا نسیمی محزون

۲
سکوت ما
انکار است
انکار آن چه در چشمهای من هست
و هر دو می دانیم

۳
آب دریا شور است
چشمه ی زلال
این را می داند
و حسرت دریا شدن دارد
هنوز

۴
کلمات را آن سوتر
حفره ی نوری اسیر خود کرده

بیهوده
به انتظار نشسته ام

۵
وقتی که می خندم
کسی دیگر
در جایی دور
با چشمان من می گرید
به او نگاه می کنم
و شرمسار می شوم

۶
به درخت نگاه می کنم
برگ هایش در نور می رقصند
من اما می دانم
که ریشه هایش چگونه
آشوب خاک را
تحمل می کنند

۷
بر دلم زخمی زده ای
وبا خون من
گیاه سبزی را آب می دهی
و می دانم که
هیچ گاه آن را
نشانم نخواهی داد

۸
قطره قطره
با من سخن می گویی
نگاهم
به دریا می افتد
و قطره ها ناپدید می شوند
۱ نظر ۱۴ آبان ۹۵ ، ۲۱:۴۷
عرفان پاپری دیانت


حال ما در غمت ای دوست ندانی چون شد

من همینقدر بگویم که سراسر خون شد

بس که از هجر تو بگریسته ام من شب و روز

چهره ام ساحل و چشمم چو شط جیحون شد

یک دمی کاش به خود آید و پرسد لیلی

که که بود آنکه ز سودای رخم مجنون شد

ای پسر مرهمی از بوسه بنه بر دل ریش

که ز اندازه گرانی غمت بیرون شد

قامتم از غم آن سرو روان شد چو کمان

دلم از خنده ی همچون شکرش افسون شد

۰ نظر ۰۵ آبان ۹۵ ، ۱۷:۲۵
عرفان پاپری دیانت
هر متن را باید دوبار نوشت. متن با یکبار نوشتن، صورت حقیقی خود را پیدا نمی کند. (این نوشتنِ دوباره ابدا به معنی تصحیح و ویرایش و... نیست.) یکبار باید نوشت و یکبار دیگر باید نوشته را رنگ زد. نوشتنِ اولیه شبیه انداختنِ نطفه است. و نوشتنِِِ بعدی، به دنیا آوردن آن است. نوشته هایی که دوباره به سراغشان نمی آییم رفته رفته تحلیل می روند تا آن جا که به نطفه ای مرده تبدیل می شوند. و شاید یک متنِ کامل _که به دنیا آمده_ برای تمام عمر یک نویسنده کافی است.
این ایده تنها مربوط به نوشتن نیست. با خوانده ها نیز چنین باید کرد.  گاهی این خواننده است که متنِ نیم نوشته را رنگ می زند. آن را باز می نویسد و کاملش می کند.

پ.ن: بیست روز از نوشتن این یادداشت می گذرد. واقعا نمی دانم از کجا آمده و چطور شکل گرفته. حتما آن موقع مثالی عینی داشته در ذهنم که حالا فراموش کرده ام. حالا گرهی شده است. کدام نوشته را لخت دیدم؟ کدام را با لباس؟ نمی دانم.
۲ نظر ۰۳ آبان ۹۵ ، ۱۱:۰۳
عرفان پاپری دیانت