کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۴/۰۵/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۴/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۴/۱۱
    .
  • ۰۴/۰۳/۱۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۲ مرداد ۰۴، ۱۵:۵۵ - عرفان
    144 ۵و۷

زیبا [قطعه‌یِ منثور]

شنبه, ۵ اسفند ۱۳۹۶، ۰۱:۲۳ ب.ظ


در شهرِ مجعد، قطارهایِ آویزان.

و بر خیابانِ سیال، زیبا می‌گذرد. و پاهایِ سرخِ پولکی‌اش راهی باز می‌کنند در حجمِ دود. 

درِ سطلِ زباله را کنار می‌زند یواش، آدم از دو چشم‌اش یکی را برایِ خود نگه می‌دارد و یکی را راهیِ راهِ باریکِ باز می‌کند. 

از باریکه به پهنا. و چشمِ دوده گرفته می‌رسد آخر به ردِ پایِ پولکیِ سرخ. 

یک لحظه وقت دارد. پس تصویر برمی‌دارد از زیبایِ درعبور. 

سنگینِ تصویر پس برمی‌گردد به چشم‌خانه، چشمی که سرخ و پولکی است دیگر. 

در سطلِ زباله، آدمِ یک چشم.



(این قطعه اقتباسی بود از حکایتی در منطق‌الطیرِ عطار با مطلعِ «پادشاهی بود بس صاحب‌جمال»

منطق‌الطیر، چاپِ شفیعی ‌کدکنی، بیتِ ۱۱۰۰ تا ۱۱۳۰)

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی