چند شعر برای انتهای زمستان [شعر]
شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۵، ۰۷:۵۸ ب.ظ
۱
وقتی آن شعر را در خاک
پنهان می کردم
آیا کسی ندید؟
۲
حرف کوچکی با خودم دارم
می روم که فریادش کنم امّا
سنگریزه ها گوش شنیدن ندارند
و تو شنیده ای ش از پیش
۳
دسته ی زنبورها
ناگهان از روی گل برخاستند
گریختند
تا به باقی زنبورها بگویند
۴
شعر مثل مسافری غریب می آید
یک شب
در خانه ات را می زند
نه آب
نه نان
نه جای خواب
جان ات را طلب می کند
۹۵/۱۲/۲۸