کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

۱۲ مطلب با موضوع «فیلم» ثبت شده است



۱
تصویرها خطوط موجز و ساده‌اند در پس‌زمینه‌یِ سفید. 
صفحه‌یِ یک لپ‌تاپ را می‌بینیم که باز است و حدود سه چهارمِ کادر را گرفته. بیرونِ صفحه‌یِ لپ‌تاپ و خودِ لپ‌تاپ طراحیِ انیمیشنی دارند اما تصویر داخل صفحه‌یِ لپ‌تاپ فضایِ واقعی ویندوز است. 
مرورگر باز است. سایت xvideos باز است. یک نفر سرچ می‌کند  Pigeon sex. نتیجه‌ای نمی‌آید. داخل یک تبِ دیگر سرچ می‌کند Chicken Sex و باز نتیجه‌ای نمی‌آید. یک تب دیگر باز می‌کند. وارد گوگل می‌شود و می‌نویسد: دانلود فیلم سوپر کفتری. نتایج پرت‌و‌پلا می‌آید. سرچ قبلی را پاک می‌کند و می‌نویسد: سوپر کفتری، دانلود فیلم سکسی کفتر و عبارت‌هایی از این دست را سرچ می‌کند و نتایج گوگل کاملاً پرت‌و‌پلا می‌آیند. بعدِ چند ثانیه سکوت، صدایی کلفت و خش‌دار می‌گوید: دم‌ام تو این مملکت که یه فیلم سوپر کفتری توش گیر نمی‌آد.

و بعد بال کفتری از پشت میز وارد کادر می‌شود و صفحه لپ‌تاپ را محکم می‌بندد. 

۲
تصویر به داخل یک پرنده فروشی کات می‌خورد. پرنده‌فروش پشتِ دخل نشسته. صورت‌اش سه‌تیغ است و سرش کچل است و فقط دو طرف سرش مو دارد. آن طرفِ کادر کفتر را می‌بینیم ایستاده. ریشِ پروفسوری دارد و عینکِ گرد. اطراف تصویر هم قفس‌هایِ پرنده گذاشته. پرنده‌هایِ گوناگون و هرکدام با یک طراحیِ کاریکاتور وار. 
فروشنده: بفرمایید جناب. 
کفتر: کفتر می‌خوام. 
فروشنده: یکی؟
کفتر: دوتا. یه نر یه ماده.

فروشنده از داخل قفس دو تا کفتر بیرون می‌آورد. آن‌ها را در قفس کوچک‌تری می‌گذارد و تحویل کفتر می‌دهد. 

۳
همان تصویر سکانس اول. کفتر را از پشت می‌بینم که روی صندلی نشسته. جلویش روی میز، همان‌جایی که در صحنه اول لپ‌تاپ گذاشته بود، حالا قفسِ کبوتر‌ها گذاشته. گوشه‌ی میز یک جعبه دستمال کاغذی و یک صابون می‌بینیم. 

۲۲ مهرماه ۹۶
دانشکده ادبیات
۵ نظر ۲۲ مهر ۹۶ ، ۱۱:۱۱
عرفان پاپری دیانت

کو قسم چشم؟

 

1.بیرونی، سحرگاه، جاده ی ورودی شهر

دوربین در جایی از جاده ثابت است. نمایی دور از جاده و کشتزارهای اطراف آن را نشان می دهد. کمی بعد، از انتهای جاده، دوچرخه سواری به سمت دوربین می آید. دوچرخه سوار نزدیک تر می شود و دوربین روی او زوم می کند. نزدیک تر که می شود، قاب دوربین تنها روی تنه و پاها و دوچرخه بسته می شود. ما در طول فیلم صورت دوچرخه سوار را نمی بینیم. خیلی عامدانه دوربین از نشان دادن صورت دوچرخه سوار خودداری می کند تا جایی که برای مخاطب آزاردهنده می شود.

دوربین همچنان ثابت است. تا اینکه دوچرخه سوار به او می رسد و از کنار آن عبور می کند. آن گاه دوربین حرکت می کند و نمایی نزدیک تر از پشت سر دوچرخه سوار را نشان می دهد و همراه او به جلو می رود.

 

2.بیرونی، صبح، یک کوچه ی خلوت

-دوچرخه سوار در مرکز کادر است. دوربین پشت سر اوحرکت می کند. در اطراف، خانه ها و فضای کوچه را می بینیم. در میانه ی کوچه، رفتگری ایستاده. مشغول جارو کردن کوچه است. دوچرخه سوار به رفتگر می رسد و از جلوی او عبور می کند.

-کلوزآپ ازچهره ی رفتگر می بینیم که سرش در امتداد مسیر عبور دوچرخه سوار حرکت می کند.

-مدیوم شات از کوچه نشان داده می شود. دوچرخه سوار از کوچه خارج می شود و رفتگر سربرگردانده، به او نگاه می کند.

 

3.بیرونی، روز، جلوی یک قهوه خانه

-ورودی یک قهوه خانه نشان داده می شود. روبروی در قهوه خانه، در مسیر پیاده رو چند تخت گذاشته شده که به جز یکی همه خالی اند. روی آن یکی سه مرد نشسته اند و تخت نرد بازی می کنند. قهوه چی با یک سینی چای نزد آن ها می آید.

ناگهان هرسه برمی گردند و به خیابان نگاه می کنند.

-کلوزآپ از چهره ی مرد1 و بعد از چهره ی قهوه چی و بعد مرد2و3 می بینیم که به خیابان نگاه می کنند.

-نمایی کلی از خیابان را می بینیم. دوچرخه سوار دور می شود. و سه مرد و قهوه چی به او نگاه می کنند.

 

4.بیرونی، روز، خیابان شلوغ

- نمای پشت دوچرخه سوار را می بینیم. در طول خیابان حرکت می کند. جلوتر، دوپسر دانشجو و یک دختر دانشجو در حال عبور از خط عابر پیاده اند. مشغول حرف زدن اند. دوچرخه سوار با سرعت از جلوی آن ها عبور می کند.

- کلوزآپ از چهره ی دانشجوی1 و بعد از چهره ی دانشجوی2 و بعد دانشجوی دختر نشان داده می شود. هرسه با نگاهشان مسیر عبور دوچرخه سوار را دنبال می کنند.

- نمایی کلی از خیابان را می بینیم. ماشین ها در رفت و آمدند. دوچرخه سوار بین ماشین ها گم می شود. سه دانشجو سربرگردانده اند و به دوچرخه سوار نگاه می کنند.

 

5. بیرونی، روز، کوچه

-چهار بچه در عرض کوچه مشغول بازی اند. دوچرخه سوار از میانشان عبور می کند.

- کلوزآپ چهره ی پسربچه1 و بعد پسربچه2 و بعد دختربچه1و2 را می بینیم که مسیر عبور دوچرخه سوار را دنبال می کنند.

- تصویری از کوچه می بینیم. بچه ها توپ را رها می کرده اند. کنار هم جمع شده اند و به دوچرخه سوار نگاه می کنند. دوچرخه سوار از انتهای کوچه خارج می شود.

 

6.بیرونی، ظهر، کوچه

نمایی نزدیک از چهره ی رفتگر را می بینیم که دارد سیگار می کشد. سیگار به انتها رسیده. دوربین عقب تر می رود و فضای کوچه را می بینیم. رفتگر سیگارش را می اندازد. کمی جلوتر می رود. جلوی درب خانه ای می ایستد. کلید می اندازد و در را باز می کند.

 

7.درونی، ادامه، خانه رفتگر

-رفتگر وارد خانه می شود. زنش در حیاط، روی سکویی نشسته سبزی پاک می کند. به هم سلام می کنند.

-رفتگر کیسه ای با خود دارد. پر از سیب زمینی و... کیسه را در آشپزخانه می گذارد.

 

8.بیرونی، ظهر، جلوی قهوه خانه

نمایی دور از خیابان  و قهوه خانه می بینیم. دوربین آن سوی خیابان ثابت است. همه ی تخت ها پُر اند. آن سه مرد هنوز مشغول بازی اند. تصویر از جایی شروع می شود که یکی از مردها بلند می شود و با عصبانیت صفحه ی تخته نرد را پرت می کند روی زمین. دیگری سیلی محکمی به گوش او می زند. با هم گلاویز می شوند. مرد3 سعی می کند آن ها را جدا کند. بقیه ی مردم و قهوه چی به آن ها اضافه می شوند و سعی می کنند جداشان کنند. مرد1و2 مدتی با هم زد و خورد می کنند. مرد2 از زیرلباسش کاردی بیرون می آورد و در شکم مرد1 فرو می کند. مردم، بهت زده نگاه می کنند. مرد1 روی زمین می افتد. چهره ی او را می بینیم که دارد خون بالا می آورد.

 

9.بیرونی، روز، خیابان

سه دانشجو در پیاده رو قدم می زنند. یکجا کنار ماشینی می ایستند. دانشجوی1 کلید ماشین را از جیبش بیرون می آورد. درِ ماشین را باز می کند و سوار می شود. دانشجوی دختر نیز از در دیگر سوار می شود. ماشین حرکت می کند. برای دانشجو2 بوق می زند. دانشجو2 نیز برایشان دست تکان می دهد و سپس به راه خود در پیاده رو ادامه می دهد. دوربین ثابت است و او دور می شود.

 

10. بیرونی، کوچه، بعد از ظهر

دودختربچه می روند. پسربچه ها سنگ هایی که به جای دروازه گذاشته بودند را در جوب می  اندازند. توپ را برمی دارند و از کوچه بیرون می رود.

 

11. درونی، آسانسور، بعد از ظهر

دانشجوی2 سوار آسانسور است. کلید طبقه ی 8 را می زند. آسانسور حرکت می کند. در تمام طول مسیر کسی سوار نمی شود. آسانسور در طبقه 8 می ایستد. جوان بیرون می رود.

 

12.بیرونی، خیابان، بعد از ظهر

-دو پسربچه از خیابان عبور می کنند. ماشینی با سرعت رد می شود. پسربچه2 را نقش زمین می کند. نمایی نزدیک از صورت پسربچه را می بینیم. خون از سرش ریخته و روی آسفالت جاریست. مردم دور او جمع می شوند. صورت خون آلود او و پاهای مردم را در کادر می بینیم.

 

13.درونی، بعد از ظهر، خانه رفتگر

رفتگر وارد حمام می شود. لباس هایش را در می آورد و آویزان می کند. بالاتنه ی او را می بینیم. شیر دوش را باز می کند و زیرآب می رود. کم کم، حمام پر از بخار می شود. رفتگر، سرش را شامپو می زند. کمی بعد می بینیم که زیر دوش آب حالش بد می شود. به سختی نفس عمیق می کشد. دستش را روی قلبش می گذارد و فشار می دهد. سکته کرده. کمی بعد، روی زمین می افتد و جان می دهد. نمایی نزدیک از چهره اش را می بینیم. آب دوش روی صورتش می ریزد.

 

14.درونی، عصر، خانه ی دانشجو2

جوان پرده ها را می کشد. در اتاق را می بندد. روی میز یک بطری آب و لیوان گذاشته. از داخل کیفش یک بسته قرص بیرون می آورد. مدتی به آن نگاه می کند. روی صندلی می نشیند. تمام قرص ها را با آب می خورد.سپس روی تخت دراز می کشد. نمایی نزدیک از چهره اش را می بینیم. دستش را دراز می کند و کلیدی که بالای تخت قرار دارد را می زند. لامپ خاموش می شود. چند ثانیه تصویر سیاه را می بینیم.

 

15.بیرونی، عصر، کوچه

پسربچه2 را می بینیم که در کوچه ای راه می رود. کوچه خالی ست. تنها پسر بچه در کوچه هست.

 

16.بیرونی، عصر، خیابان

رفتگر در خیابان راه می رود. جز او کسی در خیابان نیست.

 

17.بیرونی، عصر، کوچه

مرد1 از کوچه ای خالی بیرون می آید.

 

18.بیرونی، عصر، خیابان

دانشجوی 2 از خط کشی خیابان عبور می کند. کسی در خیابان نیست.

 

19.بیرونی، غروب، خیابان خروجی شهر

مرد و پسربچه را می بینیم که باهم می روند. در انتهای خیابان، دوچرخه سوار در حال حرکت است.

 

20.بیرونی، غروب، ابتدای جاده

ابتدا رفتگر و بعد دانشجو به آن ها می پیوندند. دوچرخه سوار قدری جلوتر از آن ها در جاده حرکت می کند. چهار نفر به آرامی به سمت او می روند. کمی بعد، دوچرخه سوار در دوردست می ایستد.

 

21.بیرونی، ادامه، همان جا

چهار نفر به دوچرخه سوار نزدیک شده اند. دوچرخه سوار، نشسته روی زین دوچرخه اش، پشت به دوربین ایستاده. چهار نفر نیز جلوتر از دوربین، پشت به ما ایستاده اند.

دوچرخه سوار سربرمی گرداند که به چهارنفر نگاه کند. پیش از آن که چهره اش را ببینیم، تصویر تاریک می شود.

شهریور 95- تهران

۴ نظر ۰۳ مهر ۹۵ ، ۲۰:۱۳
عرفان پاپری دیانت
بعد از مدت ها مجالی دست داد، کارهای چند ماه گذشته ام را بازنویسی و ویرایش کردم. مقدمه ای نیز به آن اضافه شد. حاصلش مجموعه ایست به نام "سلوک"
میتوانید از اینجا دانلود کنید.

داستان ها  و فیلنامه ها را هر کدام در دفتری جداگانه جمع کردم :
روایتی از یک مرگ (مجموعه داستان)

خواب ممتد (مجموعه فیلمنامه)



طرح جلد کار دوست و استادم محمدحسین توفیق زاده عزیز است.
۱۲ نظر ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۹
عرفان پاپری دیانت


دانلود فایل PDF


1.چراگاه-بیرونی-روز

علفزاری سرسبز را می‌بینیم. چوپان به تخته سنگی تکیه داده و اطرافش گله ی خرگوش ها مشغول بازی و جست‌و‌خیز و علف‌خوردن اند. چوپان مرد میانسالی است. نشسته است و نی‌لبکی که در دست گرفته را بالا‌و‌پایین می‌اندازد و خرگوش‌ها نگاهش می‌کنند. کیسه ی کوچکی کنار دستش است.

بعد از مدتی یکی از خرگوش‌ها از گله جدا می‌شود و پابه فرار می‌گذارد. چوپان یکه می‌خورد. بر‌می‌خیزد. نی‌لبک و کیسه اش را بر‌می‌دارد و به دنبال او می‌دود. خرگوش سریع می دود و چوپان به دنبال او می‌رود. بقیه‌ی ‌خرگوش‌ها به دنبال چوپان می دوند. چوپان سر‌برمی‌گرداند و به آن‌ها نگاه می‌کند. سپس به خرگوش فراری نگاه می‌کند که هر لحظه دورتر می‌شود.  درِ کیسه را باز می‌کند. نارنجکی از داخل کیسه بیرون می‌آورد. ضامنش را می‌کشد و سمت گله ‌ی خرگوش‌ها می‌اندازد و سپس دوباره به دنبال خرگوش فراری می‌دود. سر بر‌می‌گرداند. تعدادی از خرگوش‌ها از بین رفته‌اند و جنازه‌شان بر زمین افتاده ولی بقیه‌ی خرگوش‌ها که زنده مانده‌اند، دنبال چوپان می‌آیند. چوپان نارنجک دیگری به سمت آن‌ها می‌اندازد و دوباره می‌دود. خرگوش فرار خیلی از او فاصله گرفته. چوپان آشفته و پریشان است. به سمت خرگوش می‌دود. کمی بعد سر‌بر‌می‌گرداند  و می‌بیند که تعداد کمی از خرگوش‌ها به دنبال او می‌آیند. نارنجک دیگری به سمت آن‌ها می‌اندازد. پس به دنبال خرگوش فراری ‌می‌رود. اما هرچقدر ‌نگاه می‌کند او‌ را نمی‌یابد. به علفزار نگاه می‌کند. جنازه ی خرگوش‌ها در جای‌جای علفزار افتاده اند. و اثری از خرگوش فراری نیست.

 

2. درونی-معبد مخروبه-روز

تصویری از یک معبد مخروبه می‌بینیم. سقف معبد فروریخته اما ستون‌هایش کمابیش سالم‌اند. دیوارهایش از سنگ سفید ساخته شده‌اند. بخشی از دیوار ریخته و بخشی دیگر هنوز پابرجاست. کف زمین پوشیده است از تکه های کوچک کاغذ. پیرمردی را می‌بینیم که کف زمین نشسته است و روی قطعه های کاغذ چیزهایی می‌نویسد. کاغذ‌ها را با جاروی دسته‌دار جابه‌جا می‌کند و به هم می‌ریزد. می‌رود و بین کاغذ‌ها می‌گردد و کاغذ‌هایی که هنوز سفید مانده‌اند را جدا می‌کند و روی آن‌ها چیزی می‌نویسد و سپس کاغذ‌ها را دوباره به هم می‌ریزد. سپس سعی می‌کند کاغذ ها را با ترتیب خاصی کنار هم بچیند. انگار می‌خواهد با این کار متنی درست کند. روی چند کاغذ دیگر چیزی می‌نویسد و دوباره به هم می‌ریزد و کاغذ‌ها را جا‌به‌جا می‌کند. مدتی پیرمرد را مشغول این کار می‌بینیم. پیرمرد لباس سفید بلندی پوشیده و موها و ریشش بلند و کاملا سفیدند.

 

3. بیرونی-میان درختان-غروب

چوپان به درختی تکیه داده و نی می‌نوازد. خسته و فرسوده به نظر می‌رسد. مدت زیادی به دنبال خرگوش گشته و او را نیافته است. مدتی چوپان را می‌بینیم که به درخت تکیه داده و قطعه‌ی اندوهباری می‌نوازد.

مدتی بعد، خرگوش فراری از پشت درخت‌ها وارد کادر می‌شود. چوپان ناگهان خرگوش را می‌بیند و با دیدن خرگوش حالش کاملا دگرگون می‌شود. سرخوش می‌شود. خرگوش را در آغوش می‌گیرد و نوازش می‌کند. کمی بعد، شروع به نواختن می‌کند. خرگوش کنار او می‌نشیند. انگار دارد به صدای نی گوش می‌دهد.

 

4. درونی-معبد-روز

پیرمرد بالای یکی از دیوار‌ها ایستاده. گونی بزرگی در دست دارد. گونی را وارو می‌گیرد. گونی پر از تکه‌های کاغذ است. تکه کاغذ‌ها کف زمین، میان باقی کاغذ‌ها می‌ریزند. پیرمرد پایین می‌آید و کاغذها را به هم می‌زند و پخش می‌کند. سپس میان انبوه کاغذ‌ها می‌گردد و روی کاغذ‌هایی که سفید مانده اند، چیزی می‌نویسد و دوباره کاغذ‌ها را پخش می‌کند. سپس کاغذ‌ها را می‌چیند و شروع می‌کند روی آن‌ها نوشتن.

 

۴ نظر ۳۱ تیر ۹۵ ، ۲۰:۴۲
عرفان پاپری دیانت


سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو

آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من

1.بیرونی-ساحل-عصر

ساحلی ماسه ای را می بینیم. در کنار دریا، خیمه ی کوچکی برپاست. تمام فیلم همینجا می گذرد. دریا آرام است. در کنار خیمه مردی روی چهارپایه ای چوبی نشسته. روبرویش دار قالی است. مرد مشغول بافتن فرشی است. کمی از قالیچه بافته شده. نمایی نزدیک از مرد را می بینیم. حدودا سی ساله به نظر می رسد. لباسی بلند و گشاد به تن دارد به رنگ سیاه با پارچه ای کلفت و ضخیم. موهایش آشفته و در هم ریخته است و ته ریش دارد. تنش لاغر و تکیده است. صورتی زرد و استخوانی دارد.

نمایی دور از کارکردن مرد را می بینیم. دریا آرام است و موج ها به آرامی روی ساحل می آیند. کمی آن سوتر موجی به ساحل می خورد. و سیب سرخی را روی ماسه ها می اندازد. مرد نشسته است و کار می کند. (ریتم فیلم کند است. هر کدام از تصاویر را برای مدتی طولانی می بینیم.) کمی بعد، مرد از پشت دار قالی بلند می شود می رود سمت دریا. لب آب می نشیند. دستش را پر از آب می کند و می نوشد. ناگهان متوجه سیب سرخ می شود. که آن سوتر روی ساحل افتاده. به سمت آن می رود. سیب را بر می دارد و نگاهش می کند. سپس آن را پرت می کند توی دریا و برمی گردد پشت دار قالی می نشیند. مدتی بعد، موج دوباره سیب را به ساحل برمی گرداند. مرد در حالی که مشغول بافتن است، سر بلند می کند و نگاهی به دریا می اندازد. سیب را می بیند. می رود سیب را بر می دارد و پرت می کند توی دریا و دوباره بر می گردد مشغول کار می شود. ایندفعه زمان کمتری طول می کشد تا موج دوباره سیب را به ساحل بیاورد. موج ها شدیدتر شده اند. مرد دوباره بلند می شود و سیب را توی آب می اندازد. سپس برمی گردد. اما این دفعه قبل از آن که روی چهارپایه اش بشیند می بیند که سیب روی ساحل است. با حالتی مضطرب به سمت سیب می دود و آن را پرت می کند توی آب. سیب با اولین موج برمی گردد و روی ساحل می افتد. مرد روی زمین می نشیند. بی اضطراب شده. به دریا خیره می شود. سیب را برمی دارد. مدتی نگاهش می کند. سپس آن را سمت دهانش می برد و گاز می زند.

 

2.درونی-داخل خیمه-ظهر

نمایی از داخل خیمه را می بینیم. مرد روی تختی چوبی دراز کشیده است. نمایی دور از ساحل و خیمه و دارقالی و دریا می بینیم.

 

۹ نظر ۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۱۴
عرفان پاپری دیانت


تا جهان بود از سر آدم فراز

کس نبود از راز دانش بی نیاز

مردمان بخرد اندر هر زمان

راز دانش را به هر گونه زبان

گرد کردند و گرامی داشتند

تا به سنگ اندر همی بنگاشتند

دانش اندر دل چراغ روشن است

وزهمه بد بر تن تو جوشن است

«رودکی»

 

1. بیرونی-فضای تهی

فضایی کاملا خالی را می بینیم. باد می وزد. هوا طوفانی است. و جز هوا هیچ نیست.

 

2.بیرونی-بیابان یخ زده- روز

زمین بیابان، یخ بسته است اما نه کاملا. بعضی جاها کمی خاکی است. بر زمین برف باریده. در میان زمین خشک بیابان، تک درخت سروی سربرآورده. در این هنگام، ناگهان مردی وارد کادر می شود. زخمی و خون آلود است. به نظر می رسد که از دست عده ای دیگر فرار کرده. نفس نفس می زند و می دود. ظاهرش شبیه انسان های بدوی است. لباسی از پوست حیوان به تن دارد و ظاهرش ژولیده است. دست خود را طوری گرفته که انگار شیئی در دست دارد اما ما در  دست او هیج نمی بینیم. سمت درخت سرو می رود. مدام به اطراف نگاه می اندازد تا ببیند کسی تعقیبش می کند یا نه. از دور عده ای را می بینیم که به سمت او و درخت می دوند. سنگ و چوب در دست دارند و چند سگ با آن هاست. مرد زخمی نگاهی به آن ها می اندازد. سپس خاکهای پای درخت را کنار می زند و گودال کوچکی درست می کند و آن شیء ناپیدا را که در دست داشت، در آن گودال می گذارد و خاک رویش می ریزد. در همین لحظه، عده ای که تعقیبش می کردند. نزدیک تر می رسند. سگ های شکاری به او حمله ور می شوند و تکه پاره اش می کنند. کمی بعد خود افراد نیز سر می رسند و با چوب و سنگ به جان او می افتند. میبینیم  که یکی از آن ها سنگ بزرگی بر سر مرد می کوبد. خون از سر مرد جاری می شود و پای درخت می ریزد. وقتی که مرد به حالت نیمه جان می افتد. آن ها رهایش می کنند. شروع می کنند خاک های پای درخت را کنار می زنند و جست و جو می کنند اما هیچ چیز نمی یابند. سپس همگی از آنجا می روند. جنازه مرد را می بینیم که زیر درخت سرو افتاده و خون از تنش جاری است.

 

3.بیرونی-همان جا- روز

علفزاری سرسبز را می بینیم. درخت سرو، در میان علفزار پیداست. صدای پرندگان به گوش می رسد. حیوانات در دشت پراکنده اند. نمایی نزدیک از درخت سرو را می بینیم. دو گربه وارد تصویر می شوند. یکی زردرنگ و دیگری سیاه. مشغول عشقبازی اند. در همین حال به درخت نزدیک می شوند. زیر درخت که می رسند شروع به آمیزش می کنند. گربه زرد پشت گربه سیاه می پرد. در همین لحظه، ناگهان از دهان گربه سیاه خون بیرون می ریزد. گربه زرد نیز روی زمین می افتد. و از اطراف چشم و بینی و دهانش خون می ریزد. هردو به حالت جنون، جست و خیز می کنند و کمی بعد، بی جان همانجا می افتند. مدتی جنازه دو حیوان را زیر درخت می بینیم.

 

4. بیرونی- حومه ی شهر- شب

یک خیابان نسبتا خلوت، در حومه ی شهر را می بینیم. از انتهای خیابان چند ماشین پلیس با آژیر خاموش نزدیک او می آیند. کنار خیابان پارک می کنند. کمی جلوتر یک باغچه ی کوچک شخصی پیداست. که اطراف آن حصار کشیده شده. در میان درختان، یک سرو بلند پیداست. ماموران پلیس آرام و بی صدا درِ باغچه را باز می کنند و وارد آن می شوند. یکی از آن ها می گوید : «باید همینجا باشه.» و شروع می کنند. خاک های زیر درخت سرو را کنار می زنند و چراغ قوه می اندازند اما هیچ نمی یابند. در همین لحظه صدای خفیف شلیک گلوله ای می آید و یکی از ماموران روی زمین می افتند. بقیه مامورها تا به خود می آیند یکی یکی با گلوله ای ناپیدا کشته می شوند. نمایی متوسط از باغچه و جنازه ی ماموران پلیس و خانه های اطراف را می بینیم. در همین لحظه، ماشین های پلیس که کنار خیابان پارک شده بودند، روشن می شوند و حرکت می کنند و از آن جا دور می شوند. آژیرهاشان روشن اند و در فضای تاریک شب، نور قرمز پخش می کنند. نور قرمز شدید تر و شدیدتر می شود. و کل صفحه را پر می کند.

 

5. تصویر کاملا قرمز

تصویر کاملا قرمزِ یکدست است. صدای آژیر هنوز ادامه دارد. صدای انفجار می شنویم. چند انفجار مهیب و پی در پی به گوش می رسد. کمی بعد صدای انفجار قطع می شود و زمینه قرمز کم کم محو می شود.

 

6. بیرونی- حومه شهر- روز

همان باغچه و محله حاشیه شهر را می بینیم. با این تفاوت که تمام خانه ها ویران شده اند و خیابان خراب شده است و درخت ها افتاده اند و در آن خرابه، تنها درخت سرو را می بینیم که برجاست. کمی بعد، کودکی وارد کادر می شود. حدودا 5-6 ساله است و کاملا برهنه است و لباسی به تن ندارد. سمت درخت می آید. خاک های پای درخت را کنار می زند و شیء ناپیدا را بیرون می آورد. دست هایش را طوری گرفته که انگار چیزی را نگه دشته است اما چیزی نمی بینیم. بشکه ای که با خود دارد را بر می دارد. درش را باز میکند. و بنزین را روی تنه درخت سرو می ریزد. سپس کبریتی روشن می کند و درخت را آتش می زند. درخت شعله می کشد. آتش و دود تصویر را پر می کنند. کودک با شیء ناپیدا در دستش در میان خرابه ها دور می شود و  درخت در آتش می سوزد.


یکشنبه 15/3/95

4:10

۱ نظر ۱۸ خرداد ۹۵ ، ۱۵:۴۴
عرفان پاپری دیانت

1.بیرونی- گورستان- نیمه شب

تصویر قبرستانی بزرگ را می بینیم. همه جا تاریک است. کمی بعد، نوری قسمت جلوی کادر را روشن می کند. مردی چراغ قوه به دست وارد کادر می شود. مرد میانسالی است. بیل و کلنگ و چراغ قوه در دست دارد.

 

2. بیرونی- ادامه

مرد، در گورستان راه می رود. و روی قبر ها نور می اندازد. و به آن ها نگاهی گذرا می اندازد.

 

۴ نظر ۰۲ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۱:۲۰
عرفان پاپری دیانت


1. درونی- اتاق

مرد جوانی را می بینیم که روی تختی خوابیده است. بجز تخت خواب هیچ چیز در اتاق نیست. اتاق تاریک روشن است. دیوارهای اتاق سفید است. موهای سر و صورت مرد سیاه است. به نظر بیست و چند ساله می رسد. ملحفه ای تا روی سینه اش کشیده شده است.

 

2.خواب مرد-درونی- دادگاه

تصویری از خواب مرد را می بینیم. مرد با همان سر و وضع و شکل و شمایل در ردیف متهم نشسته است  و دستبندی به دست دارد.

قاضی : با توجه به اتهامات مذکور، متهم به حبس ابد محکوم می شود. _چکشش را روی میز می کوبد_  ختم جلسه.

سرباز مرد را بلند می کند و با خود بیرون می برد. مرد جوان به نقطه نامعلومی خیره است و همراه سرباز از سالن بیرون می رود. جمعیت حاضر در دادگاه از سالن خارج می شوند.

 

۱ نظر ۱۴ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۴۸
عرفان پاپری دیانت

پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم؟

 

اپیزود اول : " آن ها "

 

1.بیرونی-پیاده رو-روز

نمایی هوایی از یک پیاده رو شلوغ را می بینیم. جمعیت زیادی در پیاده رو در حال رفت و آمدند. در میان انبوه مردم، یک نردبان بلند دیده می شود که از سطح جمعیت بالازده و در حال حرکت است.

 

2. بیرونی- پیاده رو- روز

مردی را می بینیم که نردبانی را به پشت خود بسته است و در پیاده رو راه می رود.  مرد، لاغر و قد بلند است. چهره ای استخوانی و پوستی نسبتا سبزه دارد. نگاهش خیره به جلوست. سربرنمی گرداند و به هیچ جا نگاه نمی کند. چهره اش بی تغییر است. مستقیم راه می رود.

۱ نظر ۲۴ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۳۸
عرفان پاپری دیانت

 

1.بعد از ظهر- بیرونی- کوچه ای خلوت

مرد، میانسال به نظر می رسد. مو و ابرو و مژه ندارد. چهره اش کریه است. سرِ بی مویش زخم آلود است. شلوار جین رنگ و رو رفته ای به پا دارد و پیرهنی نازک و سیاه رنگ و پاره پاره بر تن. قامتش خمیده است و هنگام راه رفتن می شلد. سر  و وضعش رقت انگیز است. البته ظاهرش نشان از فقر ندارد.  شکسته است. انگشتهای بلند و باریک اما زخمی و پینه بسته دارد شبیه دیوانه هاست.

می بینیمش که از انتهای کوچه می آید. در کوچه هیچ کس نیست جز او. در کوچه ی خلوت، تنها راه می رود. سرش پایین است. به هیچ چیز نگاه نمی کند.

 

۵ نظر ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۰۲:۲۷
عرفان پاپری دیانت

1.بیرونی-خیابان-اول صبح

گرگ و میش است. مردی در خیابان خالی راه می رود. کیسه ای بر دوش و ظرف بزرگی در دست دارد.

 

2. بیرونی-کنار خیابان- صبح

مرد، جایی در کنار خیابان، روی پله ای می نشیند. ظرف بزرگ را جلویش می گذارد. کیسه را بر می دارد و در ظرف بزرگ خالی می کند. کیسه پر از چشم است.

مرد، کاسه ی پر از چشم را جلویش می گذارد و کیسه ی خالی را زیر پایش می گذارد و روی آن می نشیند.

 

۰ نظر ۲۴ بهمن ۹۴ ، ۰۱:۴۴
عرفان پاپری دیانت

مجسمه [فیلمنامه]

 

1. بیرونی- صبح- کوچه

از صدای بوق ماشین ها که بسیار ضعیف به گوش می رسد می شود فهمید که کوچه در جایی پرت و دور خیابان های پر رفت وآمد شهر قرار گرفته است. کوچه ی عریض و خلوتی است. ظهر است و آفتاب، شدید می تابد و فضای کوچه روشن است. دوربین جلو تر می رود. کوچه ای فرعی پیدا می شود. که بسیار تنگ و باریک است. کوچه ی فرعی بر خلاف کوچه اصلی، شدیدا تاریک است. خانه هایی بلند در اطراف آن هست که سایه دیوارهاشان، کوچه را تاریک کرده است تا حدی که نمی شود داخل آن را دید. جلوی کوچه، تلی از لباس قرار گرفته است. لباس ها روی هم تلنبار شده اند و کوهی از لباس های گوناگون به وجود آمده است. دوربین وارد کوچه می شود. در کوچه، آدمهایی را می بینیم که کاملا لخت و برهنه اند و مثل مجسمه در جای خود خشک شده اند. هیچ تکان نمیخورند. و چشمهایشان باز است.

 

۳ نظر ۱۱ بهمن ۹۴ ، ۲۳:۱۳
عرفان پاپری دیانت