سلوک [فیلمنامه]
پس چه ترسم کی ز مردن کم شدم؟
اپیزود اول : " آن ها "
1.بیرونی-پیاده رو-روز
نمایی هوایی از یک پیاده رو شلوغ را می بینیم. جمعیت زیادی در پیاده رو در حال رفت و آمدند. در میان انبوه مردم، یک نردبان بلند دیده می شود که از سطح جمعیت بالازده و در حال حرکت است.
2. بیرونی- پیاده رو- روز
مردی را می بینیم که نردبانی را به پشت خود بسته است و در پیاده رو راه می رود. مرد، لاغر و قد بلند است. چهره ای استخوانی و پوستی نسبتا سبزه دارد. نگاهش خیره به جلوست. سربرنمی گرداند و به هیچ جا نگاه نمی کند. چهره اش بی تغییر است. مستقیم راه می رود.
3. بیرونی-خیابان-بعد از ظهر
مرد، همراه با نردبان از خیابانی عریض رد می شود. نگاهش خیره به جلوست. ماشینی ترمز می کند تا مرد را نزند.
4. بیرونی- پل هوایی- غروب
مرد با نردبانش از روی پل هوایی رد می شود. تصویری از غروب آفتاب و عبور مرد را می بینیم.
5. بیرونی- پیاده رو- غروب
مرد با نردبانش در پیاده رو راه می رود. به نظر می رسد که دنبال چیز یا جای خاصی است. به کوچه های فرعی که می رسد. نگاهی می اندازد و رد می شود.
6. بیرونی- خیابان- شب
مرد، نردبان به پشت، در کنار خیابان راه می رود. هیچ کس در خیابان نیست. همه جا تاریک است. ماشینی رد می شود و ما در نور چراغ ماشین مرد را می بینیم.
7. بیرونی- کوچه- شب
مرد وارد کوچه ای می شود. اطراف کوچه فقط دیوار است. هیچ چیز در کوچه نیست. ساختمان ها نه در دارند و نه پنجره. فقط دیوارهای بلند، اطراف کوچه کشیده شده است. مرد در میان کوچه نردبان را از پشت خود باز می کند و بدون آن که به جایی تکیه دهد، آن را در میان کوچه می ایستاند. نمایی نزدیک از چند پله ی اول نردبان را می بینیم. پاهای مرد وارد کادر می شود. چند پله را بالا می رود و از کادر خارج می شود.
اپیزود دوم: " من "
1. درونی-اتاق عجیب
نمایی از یک اتاق را می بیینم. دو تا از دیوارهای اتاق از آیینه و دو دیوار دیگر سیاه اند. در گوشه ای از اتاق، مجسمه ای به پشت گذاشته شده است. مجسمه، نیم تنه ی انسانی است که البته پشتش به دوربین است و ما صورتش را نمی بینیم.در وسط اتاق آکواریوم شیشه ای بزرگی قرار دارد. درون محفظه شیشه ای، پیرمردی نشسته و کلیدی به گردنش آویخته است. در گوشه ی اتاق، دری سفید رنگ قرار دارد. کف اتاق دریچه ای است که به دیواره آن نردبانی تکیه داده شده است. نردبان همان نردبانی است که در اپیزود اول دیدیم. مرد، از نردبان بالا می آید و وارد اتاق می شود. مدتی به اطراف خود نگاه می کند. به آکواریوم نزدیک می شود. به پیرمرد نگاه می کند. به شیشه آکواریوم دست می کشد. می رود و خود را در دیوارهای آینه ای نگاه می کند. آینه ها تخت نیستند. یکی همه چیز را بزرگتر از اندازه واقعی شان نشان می دهد و یکی کوچکتر.
و بعد توجهش به در سفید جلب می شود. نزدیک می رود. دستگیره در را می چرخاند اما در باز نمی شود. چند بار تلاش می کند اما در باز نمی شود. از سوراخ کلید به بیرون نگاه می کند. ما پشت در را نمی بینیم. اما از تغییر حالت چهره مرد متوجه می شویم که پشت در چیز شگفتی دیده است. با تلاش می کوشد تا در را باز کند اما موفق نمی شود. به اطراف نگاه می کند. پیرمرد را می بیند که با انگشت به شیشه می کوبد. ما صدای کوبیدن انگشت او به شیشه را نمی شنویم. کلید را از گردن خود درآورده و به مرد نشان می دهد. تند تند حرف می زند. ما تکان خودن لب هایش را می بینیم اما صدایش را نمی شنویم. پیرمرد در آکواریوم ایستاده و انگار فریاد می کشد. کلید را بالا گرفته وبه آن اشاره می کند. مرد نزدیک می رود. هرچه نگاه می کند محفظه شیشه ای هیچ راه نفوذی ندارد. پیرمرد بی توجه به همه چیز پر از شور حرف زدن است. انگار دارد موعظه می خواند. اما ما هیچ صدایی نمی شنویم. مرد، پس این که می کوشد تا کلید را بگیرد و موفق نمی شود، به سمت مجسمه می رود. گوشه ی اتاق می رود. مجسمه را بر می دارد و به سمت آکواریوم می برد. آن سوی مجسمه را می بینیم. هیچ نیست. صورت مجسمه خالی است. مرد جلوی آکواریوم می ایستد. مجسمه را بالای سرش می گیرد. پیرمرد ایستاده فریاد می زند و به در به کلید اشاره می کند. ما اما هیچ صدایی نمی شنویم. مرد، مجسمه را به سمت آکواریوم پرتاب می کند. صدای مهیبی به گوش می رسد. آکواریوم انگار منفجر می شود. صدای خرد شدن شیشه. صدای فریاد و جملاتی گنگ و پراکنده به گوش می رسد. انگار تمام صداهایی که در آکواریوم محبوس بودند آزاد می شوند . کف زمین پر از خرده شیشه می شود. مرد جلو می رود و نگاه می کند. هیچ اثری از پیرمرد و کلید نیست. هرچه لابلای خرده شیشه ها می گردد چیزی پیدا نمی کند. به خشم می آید. تکه های مجسمه شکسته و خرده شیشه ها را به این سو و آن سو پرتاب می کند. سپس به سمت در می رود و چند بار با شدت دستگیره را می چرخاند. در باز نمی شود. به در لگد می زند. هرچقدر تلاش می کند، در باز نمی شود. از سوراخ کلید به بیرون نگاه می کند. اندوهگین و آرام، گوشه ای می نشیند
2. درونی- اتاق- ادامه
به نظر می رسد چند ساعتی گذشته. هیجان و خشم مرد تبدیل به اندوه شده. کف اتاق پر از خرده شیشه است. چند بار دستگیره را می چرخاند. در باز نمی شود. سپس به سمت دریچه کف اتاق می رود و از همان نردبانی که بالا آمده بود پایین می رود.
اپیزود سوم : " او "
1.بیرونی- دشت- روز
نمایی از یک دشت هموار و وسع را از میان پله های نردبان می بینیم. پاهای مرد وارد کادر می شود و از پله های نردبان پایین می آید. نگاهی به دشت پهناور می اندازد و سپس به سمتی نامعلوم حرکت می کند. در این اپیزود، حضور پنهان شخص دیگری مدام حس می شود. سایه ی کسی در کادر می افتد. مرد سر بر می گرداند تا او را ببیند اما کسی نیست. و این حالات متوهم ناشی از حس حضور دیگری مدام تکرار می شود. فضا در این اپیزود به طرز محسوسی سرخ رنگ است. رنگ سرخ حضوری موثر دارد و از طرق گوناگونی در ذهن مخاطب القا می شود.
در نهایت مرد پس از مدتی راه رفتن در دشت، زیر درختی دراز می کشد تا استراحت کند.
2. بیرونی- دشت- ادامه
مرد خوابیده است. سایه ای که در طول این اپیزود می دیدیم، دوباره دیده می شود. در متداد سایه ، کسی وارد کادر می شود. پسر نوجوانی است. بلندقامت و لاغر اندام است. پوستی روشن دارد. حالت بدنش زنانه است و ماسکی به شکل چهره ی زنی بر صورتش زده است.
می آید و کنار مرد خفته می نشیند. کیسه ای همراه خود دارد. از درون کیسه، دو گوی سنگی بیرون می آورد. به سنگ ها زنجیری وصل است. زنجیرها را به پای مرد خفته می بندد و قفل می کند. و می رود. تصویر مرد خفته را می بینیم با دوی گوی سنگی که به پایش زنجیر شده است.
3. بیرونی- دشت- ظهر
مرد از خواب برمی خیزد. می بیند که سنگین شده. دو گوی سنگی بزرگ به پایش بسته و نمی تواند حرکت کند. به سختی راه می رود.
4. بیرونی- دشت- ادامه
مرد، از رمق افتاده است. می افتد. دوباره بلند می شود و ادامه می دهد. با مشقت راه می رود و رنج می برد. تشنه است و عرق کرده.
5. بیرونی- دشت- بعد از ظهر
مرد روی زمین دشت، بی رمق افتاده است. آفتاب تند بر او می تابد. می نشیند. می کوشد تا سنگ ها را از پاهایش باز کند. هرچه می کوشد موفق نمی شود. کشان کشان حرکت می کند به سمتی نامعلوم.
6. بیرونی- دشت- بعد از ظهر
مرد به مرگ افتاده است. توان در تن ندارد. به سختی و به سنگینی راه می رود. باید از راه رفتن مرد تصاویر طولانی و خسته کننده گرفته شود تا این رنج سنگین راه رفتن و رنج خستکی به مخاطب هم القا شود.
7. بیرون- دشت- غروب
نمایی دور از مرد را می بینیم که به سختی راه می رود.
8. بیرونی- دشت- شب
مرد، نیمه جان شده و راه می رود هنوز و دو گوی سنگی را به دنبال خود می کشد. شب است اما نور ماه کمی فضا را روشن تر کرده است. مرد می رود و به سنگ قبری می رسد. سنگی سفید و صاف که روی آن هیچ چیزی نوشته نشده است. روی سنگ دستگیره ای هست. مرد دستگیره را می گیرد و سنگ را برمی دارد. دخمه ایست.
اپیزود چهارم : " "
1.درونی- گور
تصویر کاملا سیاه است. انگار دوربین درون گور را نشان می دهد. سنگ ذره ذره از روی گور کنار می رود و فضا کم کم روشن می شود.
2. بیرونی- ساحل- سحرگاه
گرگ و میش است. تصویر یک ساحل دریای مه آلود را می بینیم. همان سنگ قبری که در پایان اپیزود سوم بود، در ساحل دیده می شود. سنگ قبر کنار می رود و مرد از گور بیرون می آید. شکسته تر شده است. این را در ظاهرش می توان دید. زنجیرها هنوز به پایش بسته اند اما از گوی های سنگی خبری نیست. سبک راه می رود.
2. بیرونی- ساحل- ادامه
مرد در ساحل راه می رود. سبکبار است. نرم و سریع راه می رود. فضای ساحل مه آلود و تاریک روشن است. آمیزه ای است از رنگ خاکستری و سفید. و ذره ذره روشن تر می شود.
این سکانس نسبتا طولانی است. تصویر مرد را می بینیم که در ساحل راه می رود. گاهی روی شن ها دراز می کشد. و موج تنش را خیس می کند. گاهی با سنگریزه ها و صدف ها بازی می کند. فضا شاد و روشن است.
3. بیرونی- ساحل- ادامه
مرد در ساحل راه می رود. از دور قایقی را می بینیم. مرد به سمت قایق می دود. با دیدن قایق سرخوش می شود. سوار قایق می شود. طناب قایق را باز می کند. و به سمت نامعلومی پارو می زند.
4. بیرونی- دریا- سپیده دم
کرد را می بینیم که در قاق نشسته است و پارو می زند.
5. بیرونی- دریا- ادامه
مرد قایق را در دریا می راند. دریا مه آلود است. از دور، وسط دریا، دری سیاه رنگ را می بینیم که روی سطح آب قرار دارد. مرد به سمت دَر پارو می زند. قایق جلوی در می ایستد. مرد به دَر نگاه می کند. سپس سرش را جلو می برد و از سوراخ در به داخل نگاه می کند. دوربین از زاویه چشم او پشت در را نشان می دهد. تصویر همان اتاق عجیب اپیزود2 را می بینیم. خرده شیشه ها کف اتاق ریخته اند. سپس مرد دستگیره را می چرخاند. دَر سیاه باز می شود. آن سوی در، دریاست. مرد پارو می زند. از میان چارچوب در عبور می کند. در را پشت سر خود می بندد و با قایق در آب حرکت می کند. دیگر مرد را نمی بینیم. تنها دَر سیاه را می بینیم که روی سطح آب قرار گرفته. به صبح نزدیک تر شده ایم. هوا روشن تر شده است.
پایان
اسفندماه 94
به اندازه خودت غریبه فضاش.
اون جا که آکواریوم میشکنه و هیچ چی جز خرده شیشه نمی مونه به نظرم قوی ترین تصویر فیلمنامه هست