کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

معاشقه [فیلمنامه]

سه شنبه, ۱ تیر ۱۳۹۵، ۱۲:۱۴ ق.ظ


سوخته و لاغر تو در طلب گوهر تو

آمده و خیمه زده بر لب دریا دل من

1.بیرونی-ساحل-عصر

ساحلی ماسه ای را می بینیم. در کنار دریا، خیمه ی کوچکی برپاست. تمام فیلم همینجا می گذرد. دریا آرام است. در کنار خیمه مردی روی چهارپایه ای چوبی نشسته. روبرویش دار قالی است. مرد مشغول بافتن فرشی است. کمی از قالیچه بافته شده. نمایی نزدیک از مرد را می بینیم. حدودا سی ساله به نظر می رسد. لباسی بلند و گشاد به تن دارد به رنگ سیاه با پارچه ای کلفت و ضخیم. موهایش آشفته و در هم ریخته است و ته ریش دارد. تنش لاغر و تکیده است. صورتی زرد و استخوانی دارد.

نمایی دور از کارکردن مرد را می بینیم. دریا آرام است و موج ها به آرامی روی ساحل می آیند. کمی آن سوتر موجی به ساحل می خورد. و سیب سرخی را روی ماسه ها می اندازد. مرد نشسته است و کار می کند. (ریتم فیلم کند است. هر کدام از تصاویر را برای مدتی طولانی می بینیم.) کمی بعد، مرد از پشت دار قالی بلند می شود می رود سمت دریا. لب آب می نشیند. دستش را پر از آب می کند و می نوشد. ناگهان متوجه سیب سرخ می شود. که آن سوتر روی ساحل افتاده. به سمت آن می رود. سیب را بر می دارد و نگاهش می کند. سپس آن را پرت می کند توی دریا و برمی گردد پشت دار قالی می نشیند. مدتی بعد، موج دوباره سیب را به ساحل برمی گرداند. مرد در حالی که مشغول بافتن است، سر بلند می کند و نگاهی به دریا می اندازد. سیب را می بیند. می رود سیب را بر می دارد و پرت می کند توی دریا و دوباره بر می گردد مشغول کار می شود. ایندفعه زمان کمتری طول می کشد تا موج دوباره سیب را به ساحل بیاورد. موج ها شدیدتر شده اند. مرد دوباره بلند می شود و سیب را توی آب می اندازد. سپس برمی گردد. اما این دفعه قبل از آن که روی چهارپایه اش بشیند می بیند که سیب روی ساحل است. با حالتی مضطرب به سمت سیب می دود و آن را پرت می کند توی آب. سیب با اولین موج برمی گردد و روی ساحل می افتد. مرد روی زمین می نشیند. بی اضطراب شده. به دریا خیره می شود. سیب را برمی دارد. مدتی نگاهش می کند. سپس آن را سمت دهانش می برد و گاز می زند.

 

2.درونی-داخل خیمه-ظهر

نمایی از داخل خیمه را می بینیم. مرد روی تختی چوبی دراز کشیده است. نمایی دور از ساحل و خیمه و دارقالی و دریا می بینیم.

 

3.بیرونی-ساحل-ظهر

در میان دریا، زنی را می بینیم که به سوی ساحل می آید. آب تا نیم تنه اش رسیده. مشعلی در دست دارد.

 

4.درونی-داخل خیمه-ادامه

مرد روی تخت دراز کشیده. ناگهان زن، وارد خیمه می شود. کاملا برهنه است. گوشواره و گردن بندی از مروارید دارد. النگوهایی طلایی در دست دارد. موهایش بلند و مجعد است. مرد برمی خیزد و روی تخت می نشیند. خیره اما بی تعجب به زن نگاه می کند. زن نزدیک تر می آید. مشعل را به دست مرد می دهد. مرد درحالی که به زن نگاه می کند. مشعل را روی دیواره خیمه می اندازد. خیمه شروع به سوختن می کند. زن از خیمه بیرون می رود.

 

5. بیرونی-ساحل-ادامه

خیمه آتش گرفته است. زن، پا در آب می گذارد و در دریا می رود. مدتی، سوختن خیمه و دور شدن زن را می بینیم. زن همینطور در دریا راه می رود و آب همینطور بالا م آید تا اینکه آب از سرش می گذرد و دیگر نمی بینیم اش. دیواره های خیمه تا حد زیادی سوخته است. مرد را می بینیم که سرتابه پا آتش گرفته. کمی بعد در دریا موج بزرگی پدید می آید و با سرعت  به ساحل می رسد و تا جایی که خیمه برپاست جلو می آید و آتش را خاموش می کند. از خیمه تقریبا هیچ نمانده. مرد، نیمه جان روی زمین افتاده. تمام تنش خیس است. برمی خیزد. می نشیند. و به دریا نگاه می کند. آرام است و آفتاب بر آن می تابد.

 

 

6.بیرونی- ساحل- غروب

غروب است. آسمان سرخ است و خورشید در دریا پنهان می شود. بقایای خیمه ی سوخته را می بینیم. خیمه از بین رفته است. کمی آن سوتر، مرد روی چهارپایه نشسته و قالی می بافد. کار قالی تقریبا به اتمام رسیده. می بینیم که موجی می آید و باخود، جعبه ی چوبی کوچکی را به ساحل می آورد.

مرد برمی خیزد و کنار دریا می رود. جعبه را بر می دارد و بازش می کند. درون جعبه، کاغذی است. کاغذ را بیرون می آورد و می خواند. ما نوشته ی روی کاغذ را نمی بینیم. اما هرچه هست، مرد با خواندنش آشفته می شود. پریشان می شود. برمی گردد. و به خیمه ی سوخته و دار قالی نگاه می کند.

 

7.بیرونی- ساحل- شب

مرد، سراسیمه در امتداد ساحل می دود. پاهایش در آب می خورد. دریا ماهی های مرده را روی ساحل ریخته. مرد می دود و با پاهایش ماهی های مرده را له می کند. فریاد می زند. مدتی، حالِ پریشان مرد را می بینیم.

 

8.بیرونی-همان جا- نیمه شب

مرد، لب آب نشسته است و گریه می کند. آشفتگی اش تبدیل به اندوهی عمیق شده. مدتی، گریه کردن مرد را می بینیم. مرد، دستش را ازآب دریا پر می کند و به صورتش می زند. چشمش اما هنوز گریان است. برمی خیزد می رود پشت دارقالی می نشیند و کار می کند. قالی تقریبا به انتها رسیده.

 

9.بیرونی- همان جا-ادامه

قالی تمام شده است. چهره ی مرد را می بینیم. شکسته شده. اشک بر گونه هایش خشک شده. رنجور و غمگین است. سکوتی عمیق در چهره اش حس می شود. بر می خیزد. قالی را از روی دار بی می دارد. آن را لوله می کند. روی دوش می گذارد و می رود سمت دریا. قالی را در آب می اندازد. آب قالی را با خود می برد. مرد لب آب می نشیند و به دور شدن قالی نگاه می کند. دوباره گریه اش می گیرد. مرد گریه می کند و قالی در آب دور می شود.

 

9.بیرونی- ساحل- سحرگاه

هوا گرگ و میش است. مرد در ساحل نشسته و به دریا نگاه می کند. از دور، در انتهای دریا سیاهی ای پیدا می شود. کمی بعد، می بینیم که قایقی به آن سمت می آید.

 

10.بیرونی- همان جا-بامداد

قایق به ساحل می رسد. مرد، هیجان زده، برمی خیزد و به سمت قایق می دود. سوار بر قایق می شود و پارو می زند. می بینیم که مرد جلو و جلوتر می رود. از ساحل دور می شود. می بینیم که از ساحل خیلی فاصله گرفته و بسیار ریز شده. موجی بزرگ در دریا پیدا می شود و روی قایق فرومی ریزد. قایق واژگون می شود. کمی بعد که دریا آرام تر می شود، نه اثری از قایق می بینیم نه از مرد.


 

نظرات  (۹)

۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۵ محمدحسین توفیق‌زاده
تکلیفُ مشخص کن:
"روبرویش دار قالی است. مرد مشغول بافتن فرشی است. کمی از قالیچه بافته شده."

قالی ـه یا فرش ـه یا قالیچه؟

خرده بگیر.
پاسخ:
اهمیتی نداره.
یه چیز خیلی شخصی بود تموم شد و رفت
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۷ محمدحسین توفیق‌زاده
بی اضطراب چه حالتی ـه دقیقن؟
پاسخ:
بی اضطراب
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۲۸ محمدحسین توفیق‌زاده
ترجیح میدم بس کنم از خرده گرفتن.
چون باید ده دوازده تا کامنت بذارم یا شاید هم بیشتر. بس که خرده داره متن.

:(
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۰ محمدحسین توفیق‌زاده
"آشفتگی اش تبدیل به اندوهی عمیق شده."

:|
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۲ محمدحسین توفیق‌زاده
ضعف کردم از خوندنِ متن :(

ضعفِ اصلیِ متن به خاطرِ ناهماهنگی و نادرستیِ زاویۀدیدـه.
پاسخ:
زاویه دید رو راست میگی
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۳ محمدحسین توفیق‌زاده
تا نخوری ندانی.
پاسخ:
نسوزه کاش
۰۱ تیر ۹۵ ، ۰۰:۳۵ سیّد محمّد جعاوله
خوب بود
دلنشین بود
ممنون
پاسخ:
خواهش میکنم
نه اثری از قایق ،
نه مرد.
نه سیب.
نه زن.
و نه شعله ؟

پاسخ:
فقط دریا.
.
دریا تویی.
۰۱ تیر ۹۵ ، ۲۲:۱۰ عرفان پاپری دیانت
خب. الان این نقد هایی که نوشتی رو دوباره خوندم
درباره زاویه دید قبول دارم. خودمم حسش کرده بودم.
درباره قالی و اینا هم آره. حواسم نبوده.
ولی بقیه ش نه.
نقدی که کردی نقد یکجانبه ایه. حتی اگه این متن یه داستان بود و تو همین نقدو می کردی اگرچه باز یک جانبه بود ولی باز قابل قبول تر بود.
حواست باشه که داری فیلمنامه رو نقد میکنی. هیچ لزومی نداره اینقدر روی جزئیات متنی و لغویش تاکید شه. آشفتگی اش تبدیل به اندوهی عمیق میشود. خوب؟ اینو کارگردان توی فیلم نشون میده با یه تصویر. این متن یه شکل کلی از اون فیلمیه که قراره از روش ساخته شه. این نقدایی که نوشتی هیچ ارتباطی با اون فیلم ندارن.
و بعد. گفتم که یک جانبه هست. فقط از یه دیده. خیلی چیزا رو یا ندیدی یا توجه نکردی یا حداقل در نظر نگرفتی.
و بعد... نقدت نقد منصفانه ای نیست. پرخاش توشه.
ولی در کل... ممنونم.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی