کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

چشم ها [فیلم نامه]

شنبه, ۲۴ بهمن ۱۳۹۴، ۰۱:۴۴ ق.ظ

1.بیرونی-خیابان-اول صبح

گرگ و میش است. مردی در خیابان خالی راه می رود. کیسه ای بر دوش و ظرف بزرگی در دست دارد.

 

2. بیرونی-کنار خیابان- صبح

مرد، جایی در کنار خیابان، روی پله ای می نشیند. ظرف بزرگ را جلویش می گذارد. کیسه را بر می دارد و در ظرف بزرگ خالی می کند. کیسه پر از چشم است.

مرد، کاسه ی پر از چشم را جلویش می گذارد و کیسه ی خالی را زیر پایش می گذارد و روی آن می نشیند.

 

3. بیرونی-همانجا- روز

مردی از دور می آید. کور است و چشمخانه اش پوک و خالی است. می آید و جلوی بساط مرد می ایستد و دست هایش را به سوی مرد دراز می کند. مرد، یک جفت چشم کف دست مرد بی چشم می گذارد. مرد بی چشم، چشم ها را در حدقه می گذارد. نگاهی به اطراف می اندازد و از آن جا دور می شود.

 

4.بیرونی- همان جا- پیش از ظهر

خیابان شلوغ تر شده. همه ی مردم، بی چشم اند و در رفت و آمد. از میان جماعت بی چشم، دختری نوجوان به سمت بساط مرد می آید و دست هایش را دراز می کند. مرد، یک جفت چشم کف دستش می گذارد. دختر، چشم ها را در چشم خانه اش جا می دهد. نگاهی به اطراف می اندازد و می رود.

 

5. بیرونی- همان جا- بعد از ظهر

خیابان خلوت تر شده اما هنوز مردمِ بی چشم در خیابان اند. دو پیرزن دوقلو نزدیک می آیند و روبروی بساط مرد می ایستند و دست دراز می کنند. مرد، دو جفت چشم به آن ها می دهد. پیرزن ها چشم ها را در حدقه خود جا می دهند. به همدیگر نگاهی می کنند و دور می شوند.

 

6. بیرونی-همان جا- غروب

مرد جلوی بساط خود نشسته است. پسر جوانی از میان مردم به سمت او می آید و دست هایش را دراز می کند به سوی مرد. مرد، به ظرف نگاه می کند. تنها یک جفت چشم در ظرف باقی است. مرد، چشم ها را بر می دارد و در دست پسر جوان می گذارد.

 

7. بیرونی-پیاده رو

تصویر مردم را می بینیم که در پیاده رو راه می روند. زنی وارد کادر می شود. پسر بچه خردسالش کنار او راه می رود. پسربچه، بادکنکی در دست دارد. ناگهان پسر بچه می ایستد. مادر به راه خود ادامه می دهد. پسربچه سر برمی گرداند.

 

8. بیرونی- جلوی بساط مرد- غروب

مرد بلند شده و کیسه را در دست گرفته و آماده رفتن می شود. پسر بچه ی بی چشم می آید و  جلوی بساط مرد می ایستد. بادکنکش را رها می کند . دست هایش را به سمت مرد دراز می کند. بادکنک را باد می برد.

مرد، یکه می خورد. مشوش می شود. ظرف، خالی است  و پسربچه دست هایش را دراز کرده است.

مرد، چشمهایش را بیرون می کشد. کف دست پسربچه می گذارد. پسربچه چشم ها را در چشمخانه خود جا می دهد و می رود.

تصویر مرد را می بینیم که ایستاده و از چشم خانه اش خون جاری است و روی صورتش می چکد. کیسه و ظرف خالی را بر می  دارد و می رود

23 بهمن 94

 

۹۴/۱۱/۲۴
عرفان پاپری دیانت

تنهایی

سینما

فیلمنامه

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی