در مواجههیِ با شرّ، ما به یک اندازه فاعل و مفعولایم.
مفعولِ شرّ ایم چون شرّی که به دیگری میرسانیم، برآمده از شرّ پیشینِ خودِ اوست و چون فاعلایم شرّ ما نیز عقوبتی دارد.
عیسی به رهی دید یکی کشته فتاده
حیران شد و بگرفت به دندان سر انگشت
گفتا که: که را کشتی تا کشته شدی زار؟
تا باز که او را بکشد؟ آن که تو را کشت
(منسوب به رودکی و هم ناصرِ خسرو؛ با ضبطهایی گونهگون)
پس ما در دَوَرانِ این دایرهایم؛ ناگزیر. زنجیرهیِ شرّ به شکلی مختار و هم نامختار ادامه پیدا میکند. جانِ هر حلقه در بازتولیدِ حلقهیِ بعد میشود.
اما این زنجیر بههرحال گسستنیست.
هر حلقه نیمی فاعل و نیمی مفعول است. اگر حلقه جمع شود، مجموع شود و دایره شود و از صورتِ زنجیر (زنجیرِ خطیِ ممتد) به دربیاید، سیلابِ شرّ یکجا از نفس میافتد، لاقل به قدرِ نفسکشیدنی.
ما در موقعِ بدی کردن ناگزیریم. اما اگر بر این ناگزیری فائق شویم، شرِ ناگزیر ادامه نمییابد.
چو مردان بشکن
(حکیم سنایی)
پینوشت: متنِ بالا البته ناقص است. یک آسانگیری و خوشبینیِ آشکاری در اش هست. گسستنِ زنجیرهیِ شرّ البته که ممکن نیست.
حلقه تنها میتواند خود اش را از زنجیرهیِ بلا بیرون بکشد. وگرنه تا بیرون رفت، حلقهیِ بعد جایاش را میگیرد و شرّ ادامه پیدا میکند.
نوشتم که ما در موقعیتِ بدی کردن فاعل و مفعولایم. و این فاعل و مفعولی، بیربطِ به هم نیستند. شاید لازم و ملزوماند. یعنی چون ما فاعلِ شرّ ایم ناگزیر مفعولِ آن هم بودهایم و برعکس و شاید به این خاطر است که این دو رویهیِ شرّ (یعنی فاعل و مفعول بودن) یک نمودِ عینیِ واحد دارند: بدی کردن.
پس ما اگر بدی نکنیم یعنی رویهیِ فاعلِ ما غالب شود، از آنجا که رویهیِ مفعولِ ما ملزومِ رویهیِ فاعل است، از جبرِ رویهیِ مفعولی نیز گریختهایم.
هنگامی که در موقعیتِ بدی کردن به دیگری قرار میگیریم، اگر بدی نکنیم تنها خود را از عقوبت حفظ کردهایم [ و هم حلقهیِ بعدی را که مسئولِ بدی کردن به ماست] اما به هر حال شرّ پابرجاست. ما سر از بدی کردن به دیگری باز زدهایم و آن دیگری منتظر میماند تا دیگری بیاید و به او بدی کند، سر رشتهیِ شرّ را به دست بگیرد و منتظرِ عقوبتِ خود شود.