کارکرد هنر به مثابه مومیایی [اندیشه]
به این فکر کردم که چرا ما پرتره ی یک آدم را اثر هنری می دانیم اما خود آن آدم را نه. چرا عکسی که مثلا از یک سطل زباله گرفته شود اثر هنری است اما خود سطل زباله صرفا یک سطل است. به این نتیجه رسیدم که عینیت، فی النفسه هنر است. اما بعد که فکر کردم دیدم که نه اینطور نیست. آن پرتره نابود نمی شود. نمی میرد. اما آدمی که تصویرش را کشیده اند چرا. تصویرش می ماند اما خودش نه. مرگ، درِ جاودانگی است. جهانِ عینی زنده است. هنر جهانِ زنده را می کشد و نامیرایش می کند. کارکردش شبیه مومیایی است. قلمرو ذهنریال محدوده ی مرگ است. زیاد شنیده ام که گفته اند فلانی مرد اما نامش ماند یا از آدمی نام نیک می ماند و... . و نام، آشکارترین جلوه ی ذهن است و اثر هنری حاصل تزریق ذهن است در جهان عینی. هنرمند، اسم می گذارد. ذهن، اندیشه است و هنرمند اندیشه ی خود را وارد جهان عین می کند و فکرش را در اوبژه دخالت می دهد. مثلا یک سطل زباله فی النفسه از اندیشه و نگاه، تهی است. عینیت مطلق است اما مثلا عکاس افکت سیاه سفید به تصویر می دهد یا از زاویه خاصی به سطل نگاه می کند یا کنتراست تصویر را تا حد زیادی بالا می برد و با این کارها، جهانِ خودش را جهان بینی خودش را در این تصویر دخیل می کند. ذهنش را وارد می کند. ذهن، نام است. کلمه است. ذهن به نوعی مرده است. ذهن با نابودی تن است که پرورده می شود و ادامه می یابد. عینیت، تن است. هنر، عین را نابود می کند. می خوردش تا در خود امتداد یابد.
در نهایت فکر می کنم که خود درخت اثر هنری نیست. هنر، شعری است که درباره درخت می نویسیم.
16:54
بندر عباس