شما میگویید که من مسیح هستم [یادداشت]
در کارِ مسیح به چه چیزی باید دقت کرد؟ به تکنیکهای او. وقتی که حرف میزند یا نمیزند. که او چهطور و با چه فرمولهایی اعجاب می انگیزد و نابود میکند.
کارِ او بسیار ساده، غریزی و هوشمندانه است. تغییرِ جزئیات و چیدنِ عناصر در صحنه. به طوری که نه قابلِ رد باشند نه قابلِ اثبات. مسیح بسیار هوشمند است. (به آخرین جملهای که نوشتم برمیگردم و نگاه میکنم. قلبام میلرزد و وهمی سفید و گنگ به مردمکِ چشمام تجاوز میکند.) و میداند که هیچگاه نباید کسی را قانع کند. و نباید چیزی را اثبات کند. او برعکسِ خیلی از فکرپردازهای جهان میداند که اگر محکمترینِ استدلالها را نیز اقامه کند، باز فکرش در خطرِ نابودی است. چرا که ما در پسزمینهی اثباتِ یک فکر، امکانِ رد و انکارش را نیز مطرح کردهایم. کسی که اثبات میکند، در پرده میگوید که استدلالهای دیگری نیز هستند [و غلطاند.]
اما مسیح چیزی را اثبات نمیکند. او معماهای بزرگ میسازد. آیا معماهای او معنی میدهند؟ ابداً معلوم نیست.
عیسی دیوارِ دورِ معماهایاش را کوتاه میکشد. او هزارتو میسازد، با مسیرهای به ظاهر معلوم. او همه را دعوت میکند و بعد، در هزارتوهای خود هلاکشان میکند.
(مثلِ حافظ در هزارتوی دیواناش.
این سوال را دربارهی حافظ نیز بارها پرسیدهایم که آیا بیتهای حافظ معنی میدهند؟ باز معلوم نیست)
~
چه کسی جرأت دارد به تو و به رستاخیزِ تو شک کند؟ تو میگویی که «ویرانام کنید و بعدِ سه روز برمیخیزم.»
این آخرینِ سخنها نیست؟ هست. در جملهی تو زنگیست که پایانِ زبان را اعلام میکند. تو بُردی و زبان از تو باخت.
تو میگویی: «چند تن از آنان که در اینجا حاضرند تا پسرِ انسان را نبینند که در ملکوتِ خود میآید، نخواهند مرد.» مرقس ۲۸:۱۶
آدمِ احمق حرفِ تو را باور میکند. و احمقتر از آن، کسی که تو را انکار میکند. اما آنکه تیزتر و هوشمندتر است، در این جملهی تو هلاک میشود.