به دست ها [شعر]
دوشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۸:۵۷ ب.ظ
دست های ما
حالا از آب رودخانه
خالی اند
و از گندمزار پریشان نیز.
بر دست من
سه خراش بی انتها
و بر دست های تو
_که وسعت زمین
بوده و هستند_
اینک خشکیِ بی پایان.
□
به یاد بیاور
به یاد بیاور
که دست های ما
از جنس دود بودند
_مرطوب و غمناک_
و با بوسه های ناپیدا
به هم بافته بودیمشان