قصیده ای در مدح پادشاه دوعالم سلطان عمید الدین_خلّدالله ملکه_ [شعر]
گه نشاط بیامد ملال آخر شد
کنون بهار خوش آمد به صفحه ی آفاق
و دشت مرده پر از یاسمین و عبهر شد
نسیم صبحدم از طرف مرغزار وزید
گل الاله به رخسار دشت زیور شد
زمین که در خریف و شتا خشک شد چو روی علیل
گه ربیع به رنگ سماء اخضر شد
بیا به باغ و ببین مجلس عمیدالدین
کنون که شور و سرورش دوصد برابر شد
شه عراق و خراسان و مصر و شام و حجاز
که شمس، بر زبر فرق او چو افسر شد
به حول قوت رای و به ضرب تیغ و سنان
شهشنشه همه ی شهرهای خاور شد
غلام و چاکر و هم دست بوس او دارا
کمینه بنده ی درگاه او سکندر شد
زر خزانه ز جودش نصیب اهل یقین
هراس و خشم و شرارش نصیب کافر شد
دلیری و کرم و جود و حشمت و خردش
حدیث خلق به میدان و کوی و معبر شد
به هر دیار که شد، آن دیار برکت یافت
چو ابر در همه آفاق فیض گستر شد
به مجمعی که شهان جهان به گرد آیند
امیر ما برِ آنان نقیب و مهتر شد
ز تیغ آخته اش قلب مردمان ایمن
عدو ولیک هراسان و خوار و مضطر شد
ز خونِ خلق عدو باده و ز تن هاشان
بساخت نان. به هر آن شهر کش مسخر شد
ز نام شاه جهان است نی ز طبع من است
که انس و جن و ملک شعر مدحش از بر شد
کنون شها ز کرم مرحمت نما صلتی
که تا خجل شود آن کو سخات منکر شد
هزار سال بزی در شباب وعیش و نشاط
که از سخای تو آباد شهر و کشور شد