کز جهان میشد و در آرزوی روی تو بود [شعر]
پنجشنبه, ۲۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۹:۰۵ ب.ظ
سنگ پیر
سرش گیج میرود
پیشِ چشمش
باغ و رنگ و هزارتو.
و ذهنِ دستپاچهاش را
شاخهگلی سرمهای
به آتش کشیده.
لحظهی آخر است و
اتاق دمکرده
از بخارِ سنگ.
سنگ پیر
سرش گیج میرود
پیشِ چشمش
باغ و رنگ و هزارتو.
و ذهنِ دستپاچهاش را
شاخهگلی سرمهای
به آتش کشیده.
لحظهی آخر است و
اتاق دمکرده
از بخارِ سنگ.