کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

شمایل [شعر منثور]

سه شنبه, ۲۳ خرداد ۱۳۹۶، ۱۲:۳۵ ق.ظ

نقاش از خود شمایلی کشید و بر گردنِ خود انداخت. لباس‌هایش را درآورد و بر تنِ خود پوشاند. بعد، خود را بیرون فرستاد و خود در خانه ماند. برهنه به خواب رفت.

در شهرمی‌گشت، با شمایلی که برگردنش بود. سرگردان می‌رفت. گم شده‌بود در خیابان‌ها. به شمایلِ خود نگاه می‌کرد و خود را نمی‌شناخت. اما در خانه، در خواب چهره‌ی زنی را می‌دید. 

۹۶/۰۳/۲۳
عرفان پاپری دیانت

تصویر

خداوند

خلق

شعر

شعر منثور

مرگ

نظرات  (۱)

سلام
چند وقتیه که دارم هرشب یکی از داستان‌های مجموعه‌ی سلوک‌تون رو می‌خونم.
حرفه‌ای نیستم که بتونم نظر بدم و یا نقد کنم. لحن نوشته‌هاتون رو دوست دارم. پیشروی داستان‌ها رو هم. ولی چیزی که بیشتر از همه توجهم رو به خودش جلب کرده فضای داستان‌هاست. 
داستان‌هاتون آرامش عجیبی دارن در عین اینکه من رو یه جورایی می‌ترسونن. ترسی که شاید ترس نیست و احساس غریبیه که به آدم دست می‌ده وقتی مواجه می‌شه با یه چیز ناشناخته. مخلوطیه از اضطراب و شوق و هیجان برای دیدن یه پدیده‌ی جدید.
عمیدالدین هم همینطور بود برام.
نوشته‌هاتون رو دوست دارم و بعد تموم کردن این مجموعه میام سراغ کارهای دیگه‌ای که تو وبلاگتون گذاشتید.
از صمیم قلب براتون آرزوی موفقیت می‌کنم و امیدوارم بتونم کارهای بیشتری ازتون بخونم.
قلمتون پایدار
پاسخ:
اتفاقاً این روزها خودم هم به همین دارم فکر می‌کنم. که وقتی ما با یه چیز ناشناخته مواجه می‌شیم، یه زبان خارجی، یه ساز که یادش نیستیم، یه آدم غریبه، یه سیاره یه متن و یا هرچی، دقیقا توی رهنمون چه اتفاقی می‌افته؟ چقدر می‌ترسیم؟ و چقدر این ترسمون اصیله؟ و آیا شکل دیگه‌ای از ترس هم هست که در اثر شناختن به وجود بیاد؟ و اینکه ذهن ما چون غریبه با اون فضا از کوچک‌ترین چیزهایی که می‌شناسه لذت می‌بره. برای مثال وقتی یک سطر رُ توی یک شعر انگلیسی می‌فهمیم خیلی لذت می‌بریم ازش اما ممکنه همون حرف توی یک شعر فارسی اون‌قدر برانگیخته مون نکنه چون ما با متن و زبان آشناییم. 
خلاصه باعث خوشحالیه که می‌خونید. 
و کاش بهم بگید از کارهایی که این‌جا گذاشتم کدوم رُ بیشتر دوست داشتید.
وقت به خیر.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی