کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

۱۸ مطلب با موضوع «تصویر» ثبت شده است

شنیدنِ این قطعه‌یِ کاندینسکی. قطعه. با همانِ بارِ معنایی‌‌ای که در موسیقی و شعر دارد. نگاه‌اش می‌کنم و زبان بریده‌‌و‌بسته‌ام مقابل اش بس که زیباست. 

_

انتزاع کردن آغازِ کار است. کار اما در گرداندنِ انتزاع است. در ترجمه‌یِ ذهن. 


سفرِ حقیقی در بازگشتن است. جاده وقتی هولناک است که در آن بازمی‌گردیم. 

ما «الف» را انتزاع می‌کنیم. در راهی که از الف کشیده‌ایم به خود آن‌قدر دور می‌رویم که در روندِ مکالمه‌یِ پاهایِ‌مان با راه، الف فراموش می‌شود. 

لحظه‌یِ فراموشیِ الف (موضوع) لحظه‌یِ آگاهی‌ است و مکاشفه‌یِ در خود. 


حمال بار را حمل می‌کند. تمامِ قوه‌یِ جسم و ذهنِ او صرفِ بار است و او نیست. او در این ریاضت -حملِ بار- سوال می‌پرسد و در این سوال باید خود‌اش را گم کند.

و خوداش را درست لحظه‌ای بازمی‌یابد که بار را زمین گذاشته‌باشد. قوایِ جسمیِ او از بار به تن برمی‌گردند و او حالا در تن، در تنِ آسوده مکاشفه می‌کند. و این آسودگی جوابِ سوالی‌ست که حینِ حملِ بار می‌پرسید. 

پس ما بار را زمین می‌گذاریم، الف را فراموش می‌کنیم و

این پرده‌یِ اول بود. 

_

لحظه‌یِ افتادنِ پرده لحظه‌یِ کشف است. لحظه‌یِ فراموشی‌ست و البته مرگ.


اما رستاخیز کجاست؟ چه‌گونه می‌توان الف را بازیافت؟

دستی که روحِ مجرد بر یک شئ می‌کشد، آن لمسِ دوباره، چه معنی‌ای دارد؟

نمی‌دانم. اما جوابِ آن باید جایی در این قطعه‌یِ کاندینسکی پنهان باشد. 


مشاهده‌یِ تصویر

۰ نظر ۱۳ اسفند ۹۶ ، ۲۱:۳۰
عرفان پاپری دیانت
بعد از مدت ها مجالی دست داد، کارهای چند ماه گذشته ام را بازنویسی و ویرایش کردم. مقدمه ای نیز به آن اضافه شد. حاصلش مجموعه ایست به نام "سلوک"
میتوانید از اینجا دانلود کنید.

داستان ها  و فیلنامه ها را هر کدام در دفتری جداگانه جمع کردم :
روایتی از یک مرگ (مجموعه داستان)

خواب ممتد (مجموعه فیلمنامه)



طرح جلد کار دوست و استادم محمدحسین توفیق زاده عزیز است.
۱۲ نظر ۱۳ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۴۹
عرفان پاپری دیانت

در کوی نیکنامی ما را گذر ندادند

_________

تصویر از فیلم The Shining ساخته Stanley Kubrikc

۲ نظر ۱۲ شهریور ۹۵ ، ۲۱:۵۵
عرفان پاپری دیانت


بلی هرچه خواهد رسیدن به مردم
بدان دل دهد هر زمانی گوایی
"فرخی سیستانی"
_________________________

به این تصویر نگاه کن فقط. به سکوتِ اشیاء روی میز. به آن چه این دو چند دقیقه بعد به هم خواهند گفت گوش کن. فقط نگاه کن به این تصویر. من به اندازه ی این تصویر ساکت شده ام تا بتوانم سکوتش را تاب بیاورم. بی تاب نیستم. دور نمی اندازم. می بوسم و کنار می گذارم. و تا همیشه به تو نگاه می کنم. تنها نگاه کن. به این تصویر نگاه کن.

پ.ن:تصویر، سکانس پایانی فیلم Y Tu Mamá También ساخته‌ی Alfonso Cuarón است.

۱ نظر ۰۹ شهریور ۹۵ ، ۰۳:۱۱
عرفان پاپری دیانت

نیاموخته ام که

خطابت کنم

و کلمات ناتوانم هنوز

از شنیدنت تهی اند


دریچه ای اما بر خود باز می گذارم

تا از آن نگاهم کنی




َSunpect
by Roberto Ferri
(oil on canvas)

۱ نظر ۲۱ مرداد ۹۵ ، ۱۷:۲۱
عرفان پاپری دیانت



1.
ناگهان
و به هنگام
چون شعری بی قرار

2.
بهشت تو
شکل جاده ایست
حالا
بی کوله بار در آن راه برو

3.
شاعر تر از نسیم تو بودی
او می وزید
تو می وزاندی

4.
عاشق
مثل شاخه ای که بلرزد در باد
عاشق
مثل کوهی

5.
جاده ای ساختی
رفتی
رفتی
و محو شدی

به دنبالت خوهم آمد

6.
نسیم را می بینم
کوهی را باخود می برد
به هر کجا

7.
حالا
درخیابان ها
در خرابه ها
در مدرسه
در جاده
در میان درختان
پرسه می زنی
دستانت خالیست
و چشمانت پرتر از همیشه
نه مداد به دست گرفته ای نه دوربین
رها شده ای حالا

8.
به جهان نگاه کردی
-صریح و سوزان بود-
پس سایه بانی شدی
برای چشمان ما

9.
به آن چه از تو مانده
نگاه می کنم
تو نیستی

10.
تو باد را صدا کردی
تپه ها را صدا کردی
آفتاب را صدا کردی
حالا
باد و تپه و آفتاب صدایت می کنند
پاسخ نمی دهی

11.
سپیده ی فردا
بر گور تو
چه کسی خاک خواهد ریخت؟

12.
کوهی بلند
درونش
دشتهای وسیع

13.
دهکده
در سپیدی صبح
ناپدید شد
_آجر کلبه هایش از رویا بود_



از فیلم "طعم گیلاس"

۲ نظر ۱۵ تیر ۹۵ ، ۰۳:۳۷
عرفان پاپری دیانت

برای دیگری


از بوسه های تو

تا اوج

از بوسه های تو

تا قعر

از قعر و اوج

به سوی تو

از بینهایتِ لبخند

و تو

که که نهایت و لبخندی

و خنده ات

انتهای کلمه است

بر لبهام

تو مثل فواره که ناپیدا

زیبا

_با شتاب و

فروتن_

در لذت لرزانِ بالاش

و گریه و بوسه

بی تردید.

در من

سلامتِ تردیدی

سبزم از سیاهی تو

اینگونه که بوسه هایت

در لبهایم ریشه دوانده

زیبا

زیباتر

مثل نور

که بر دریای تاریک بتابد.

هجوم آسمان

یک آن

با شتاب و به هنگام

هجوم می آوریم

برهم

و زیباتر از لمس می شویم

و زیبا تر

از لمس.


The kiss by Auguste Rodin

۴ نظر ۲۰ خرداد ۹۵ ، ۱۲:۴۵
عرفان پاپری دیانت

قمار، تصویری فشرده و موجز و البته دقیق و کامل از زندگیست. همان قدر پرهیجان و خواستنی. درست مثل زندگی، پر از شادی های کوچک و دردهای اندک و پراز لذت های همیق و تلخی های عمیق تر. توآنچه داری را وسط می گذاری و دیگر با جهان و گردونه است که یک لحظه تو را برمی کشند و چند برابرت می کنند یا یک لحظه تو را تهی می کنند و به قهقرا می فرستند. قمار شعر است. چراکه واقعیت است و واقعی نیست.

زیبا، شگفت، بی رحم، فریبا، بخشنده، سوزان. تو تنها مختاری که بازی کنی یا نکنی. در تنها چیزی که اختیار داری، خود بازیست ولی آن زمان که پشت میز نشستی دیگر گردونه برای تو تصمیم می گیرد. قمار، از هیچ منطقی پیروی نمی کند. هیچ ثباتی ندارد. بی رحم و مطلقا با تو عاقلانه رفتار نمی کند. زندگی نیز همین گونه است. اما... من فکر می کنم که قمارباز، برعکسِ قمار باید منطقی، با ثبات و عاقل باشد تا بتواند بازی کند. آن چه قمارباز را در قمار وآدمی را در زندگی موفق می کند(موفقیت در قمار و در زندگی اگرچه به شوخی شبیه است.) برخلاف گردونه چرخیدن است. جهان به کلی بی معناست. پس باید در آن به دنبال معنی بگردیم. نه... باید معنا بسازیم. برای قمار که هیچ قاعده ای سرش نمی شود، باید قواعدی شخصی تراشید و براساس آن بازی کرد وگرنه به راحتی برتو مسلط می شوند و در هم می شکنندت. من در طول زندگی ام همیشه به بازی قمار شدیدا علاقه داشته ام. یادم می آید بچه که بودم با ورق های بازی مقوایی، برد و باخت بازی می کردیم. بزرگتر که شدم، مدت زیادی پوکر بازی می کردم. و اخیراً با چیز شگفت انگیزی به نام رولت آشنا شده ام. در این یادداشت ایده هایی را برای خودم می نویسم که بدانم چطور باید بازی و زندگی کنم. اگرچه فهمیدنِ قلقِ قمار آرزویی ست دست نیافتنی به قدمتِ جهان. به هر حال:

- قمار، هیجان انگیز است. جذاب و رمزآلود. و تو را به دنبال خودش می کشد. و در تو میلی شدید به تجربه،کشف، و دانستن ایجاد می کند. دانستنِ ادامه. و زندگی میلِ به دانستن ادامه است. همیشه سرت را پر از شور می کند. دلیرت می کند که ادامه دهی. مشتاقت می کند که بفهمی و هیجان زده ات می کند تا هرچه داری روی میزبگذاری. و آن گاه بعد از چند بار کام دادن، گردونه را می چرخاند و روی مرگ نگه می دارد. و تو تهی می شوی. و می شکنی. و از تو هیج نمی ماند و گردونه دوباره می چرخد. زندگی، پر است از هیجان. اما نباید همراهش شوی. نباید مقهوری شوی. نباید مستش شوی. این کار تازه واردها و شکست نخورده هاست. که سرشان از سودای کامیابی پر است و داغند و هنوز سیلی سرد قمار به صورتشان نخورده. در برابر گردونه باید سنگین و موقر بود و تن به شور و غوغایش نداد.

-تنها راهی که برای پیروزی در بازی (پیروزی نه. تنها راهی که شاید جلوی برباد رفتنت را بگیرد.) وجود دارد این است که نخواهی. قمار، فریبنده است. اگر بداند که می خواهی، می فهمد که دیگر اسیرش شده ای و به تو نمی دهد. اما اگر فکر کند که نمی خواهی اش، دم به دم به تو بیشتر می دهد و بیشتر می دهد تا تو را به دنبال خودش بکشاند. پس نخواه تا به تو بدهد. زندگی زن است. احمق و زیبا. میز قمار نیز روحی زنانه دارد. بی منطق است. گرسنه است. پرشور و غوغاست. کم عقل است. و به طرز فجیعی تو را می خواهد. پس تو باید منطقی، سیر، آرام و عاقل باشی و را نخواهی تا دلش را ببری. زن، طبیعت است. خواهنده است. اگر تو نیز مثل او هیجان زندگی داشته باشی و بخواهی اش، از تو دلزده می شود. چراکه ذاتا کم عقل و ظاهر بین است. پس اگر می خوای تصاحبش کنی باید شبیه مرگ شوی. و نخواهی اش. چشم و دل سیر و باحیا باش. قید بردن را بزن. موقر باش. باخت را بی اهمیت و برد را بی ارزش بدان. سینه ات را صاف کن. و با چشمانی بی فروغ پشت میز رولت بنشین تا عاشقت شود و تنش را به تو بدهت.

- رنگت را پیدا کن. در قمار همیشه یک خانه وجود دارد که مال توست. گاهی اوجت می دهد و گاهی تا دم مرگ می بردت و به نفس نفس زدن می اندازدت. اما بدان که آن خانه، خانه ی توست. سیاه یا قرمز یا زوج یا فرد یا... یکی هست که مال توست. باید آن را پیدا کنی. شرلوک هولمز یکجا به واتسون می گوید: Find your own nature. در زندگی یک چیزی هست که به آن گره خورده ای. گرهی پنهان و البته بازنشدنی. پس گره پنهانت را پیدا کن. و به برد و باختش بساز و آن راضی باش چون چاره ی دیری نداری.

- هیچوقت نباید به صفر رسید. صفر مرگ است. و وقتی که به صفر رسیدی هیچ راه دیگری نیست مگر اینکه از پشت میز بلند شوی. پس هیچ گاه تهی نشو. همیشه ته قلبت چیزی باقی بگذار تا بتوانی دوباره شروع. کنی. این را می گویم چون به صفر رسیدن و باختن همه چیز و تهی شدن را تجربه کرده ام. من یک بار، یک جا و در یک لحظه، همه ی ذهنم را خرج کردم و تهی شدم. این حرف به این معنا نیست که باید خسیس باشی. ذاتِ زندگی دل دادن است. نمی توانی. نمی توانی ندهی. ذات قمار این است که پولی وسط بگذاری. اگر پولی وسط نباشد، گردونه نمی چرخد. اگر از دلت ندهی، واقعیت این است که زنده نیستی. یعنی کسی که چیزی روی میز نمی گذارد و منتظر برد یا باخت نمی شود. عملا فرقی نمی کند که در قمارخانه هست یا نه. برعکس باید داد. باید چیزی وسط گذاشت. اما تهی نباید شد. به صفر نباید رسید.

- قمارباز حرفه ای، هیچوقت همه چیزش را یکجا و یکهو شرط نمی بندد. شاید حتی در مواقعی همه چیز را روی یک خانه شرط بستن اشکالی نداشته باشد. اما یکهو نه. نباید جوگیر بود. باید سنجید و امتحان کرد. نباید در یک نگاه عاشق شد.

(البته این را هم می دانم که فرصت قمار بسیار کوتاه است. تو فرصت امتحان کردن نداری. عملا باید چشم بسته شرط ببندی. یک بار دو بار سه بار یک خانه نشان داد که برنده است. هیچ تضمینی نیست که بار چهارم هم ببرد.)

- قمار، یک جنگ تمام عیار است. می تواند به ثانیه ای خردت کند. چرا که او جنگنده است. جنگ آزموده است. کارکشته است. و تو تنها چشم باز کرده ای و خودت را پشت میز رولت، وسط میدان نبرد دیده ای. پس با چنین غول شاخ و دم داری، اگربجنگی قطعا شکست می خوری. پس تنها راه تو این است که با او نجنگی. در برابر رجزخوانی های او، تنها آرام باش. برقص. آری...با او برقص. او جنگنده است. رقاص نیست. باید ناز کنی مدام و عشوه بریزی. کمی جلو بیایی و سپس چند گام به عقب بروی. شیفته و فریفته نباید بشوی. اگرمثلا 50000 وسط می گذاری و می بری. دو برابرش نکن. دوباره روی همان خانه و با همان مبلغ شرط ببند. کم و زیاد کن اما نه ناشیانه. آرام تکان بخور. با ریتم بازی کن.

- مسخره است اگرکسی به فکر پیش بینی زندگی باشد. دیده ام کسانی را که ساعتها می نشینند و حساب و کتاب می کنند. تا برای حدس زدن حدس زدن رفتار گردونه، فرمولی بیابند. این احمقانه است. هیچ کس نمی تواند رولت را پیش بینی کند.

حدیث از مطرب و می گو و راز دهر کمتر جو

که کس نگشود و نگشاید به حکمت این معما را

حافظ

پس آرام بگیر. بپذیر و مومن باش. تقوا پیشه کن. و این را بپذیر که هیچ گاه در نهایت نمی توانی بدانی گردونه ی بعدا کجا می ایستد. آرام بگیر. با وقار بنشین. و حس کن. باید حس کنی. بارها شده که روی عددی یا رنگی شرط بسته ام اما ته دلم کمی با آن نبوده و مطمئنم که حتی یک بار هم اتفاقی نبرده ام. باید آرام بگیری و گوش بدهی. زندگی خودش با تو حرف می زند. به دنبال حدس زدن نباش. حساب و کتاب نکن. تنها به صدای گردونه گوش بده. خودش به تو می گوید که روی چه خانه ای خواهد ایستاد.

 

این ها را نوشتم. اما در نهایت می دانم و بارها برایم ثابت شده که زندگی همیشه و همیشه قوی تر از من است. و تا جای سیلی اش خوب می شود و حواسم را جمع می کنم، از سویی دیگر که فکرش راهم نمی کنم سیلی محکم تری در گوشم می زند. دیگر به کتک خوردن های مداوم عادت کرده ام. و چه باک..!

هرکه درین بزم مقرب تر است

جام بلا بیشترش می دهند.

5خرداد94

15:15


از فیلم The Shining اثر استنلی کوبریک


۴ نظر ۰۶ خرداد ۹۵ ، ۱۷:۱۷
عرفان پاپری دیانت

وَمِنْ آیَاتِهِ
أَنْ خَلَقَ لَکُم
مِّنْ أَنفُسِکُمْ أَزْوَاجًا
روم،21

 


not to be reproduced by Rene Magritte

۳ نظر ۰۲ خرداد ۹۵ ، ۱۹:۵۹
عرفان پاپری دیانت



۵ نظر ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۷:۵۶
عرفان پاپری دیانت

    سراپا در سایه ، دخترک خواب می بیند

    بر نرده مهتابی خویش خمیده

    سبز روی و سبز موی

   با مردمکانی از فلز سرد.

 

   سبز، تویی که سبز می‌خواهمت.

 

   و زیر ماه کولی

   همه چیز به تماشا نشسته است

   دختری را که نمی تواندشان دید.


«فدریکو گارسیا لورکا، ترانه ی شرقی و اشعار دیگر، ترجمه احمد شاملو»





تصویر از فیلم "شبهای عربی" ساخته پیرپائولو پازولینی، 1968

۱ نظر ۰۶ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۱:۱۳
عرفان پاپری دیانت

کلمات

بر کف اتاق ریخته اند

پنجره باز است و

باد نمی وزد

 

شاعر

ایستاده بر فرش سرخ

تنش لخت و تاریک

لبانش لرزان

و قلبش

سفال خشک ترک خورده ایست

 

باری از سنگ

بر دوش

و قفسی خالی

در دست دارد

بلبل

از پنجره ی باز

داخل می آید

بالش سیاه

و منقارش شکسته است

کف اتاق می نشیند

از کلمات می خورد

سپس پرواز می کند

و در قفس می نشیند

نغمه ای اندوهبار

اتاق را پر کرده است

شاعر

ایستاده بر فرش سرخ

 

بر دوش

باری از سنگ دارد

و در دست

قفسی پر

از کلمات




۳ نظر ۲۶ فروردين ۹۵ ، ۲۲:۵۳
عرفان پاپری دیانت

-چرا شاعرا همه آدمایین که شکست عشقی خوردن؟

- شاعر هیچوقت شکست نمی خوره. میشکنه...

 

اولین بار که دیدمش. یک لحظه، تا عمق ذهنم تزریق شد. مرد شاعر... وسیع و نرم و مسلط.

این دو شعر را خیلی وقت پیش برای او نوشتم. هر دو تا را دوست دارم و فکر کنم برخلاف اکثر کارهایم همیشه دوستشان خواهم داشت:

۴ نظر ۱۸ فروردين ۹۵ ، ۰۱:۰۱
عرفان پاپری دیانت

"از زبور تنهایی" آلبوم عجیبی است ساخته ی سید علی جابری. فضای غریبی دارد. تکانه های ریز می افکند در سر. تکان میدهد. ذهن را به رعشه می اندازد. فضایی پیچیده و مرموز. رنگ بوی تند عرفانی.  غوغای تنبور. کلام اهل حق. تجربه ی غریبی ست. شاد نیست. سرخوش نیست. هیجان زده نیست. اما هیجان دارد. تکانه دارد. گویی تنهاییِ پرورده است. شکل عجیبی از تنهایی است. جایی است که تنهایی تکان می خورد. مردابیست که می ماند و صبر می کند تا ناگهان در خودش جاری  شود.

قطعه "سیاح بحر تجرید" را از این آلبوم برگزیده ام اگرچه هرکدام از قطعه های آن تجربه ای جدیند و سرّی برای آشکار کردن دارند. سیاح بحر تجرید را بشنوید. و از دقیقه 5 که می گذرد...


دانلود موسیقی



۱ نظر ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۰۵:۰۱
عرفان پاپری دیانت




از فیلم سگ اندلسی

کارگردان : لوئیس بونوئل

نویسندگان: لوئیس بونوئل، سالوادور دالی

محصول 1920



۰ نظر ۰۳ اسفند ۹۴ ، ۲۲:۱۲
عرفان پاپری دیانت

مهر هفتم


مهر هفتم   The Seventh Seal

اثر: اینگمار برگمان

تاریخ انتشار: 1957

محصول: سوئد

 

پ.ن:  من از غصه چه ترسم           چو با مرگ حریفم  "مولانا"



۰ نظر ۲۵ بهمن ۹۴ ، ۱۱:۰۰
عرفان پاپری دیانت


Eyes wide shut (چشمان کاملا بسته)


کارگردان: استنلی کوبریک Stanley Kubrick

بازیگران : تام کروز Thomas Cruise

        نیکول کیدمن Nicole Mary Kidman

        سیدنی پولاک Sydney Irwin Pollack

        ماری ریچاردسون Marie Richardson

موسیقی: دیمیتری شوستاکوویچ Дмитрий  Шостакович

تاریخ انتشار: 1999

زبان: انگلیسی

 


  سفونی والس شماره 2، ساخته شوستاکویچ برای Eyes wide shut





پ.ن: خواستم برای Eyes wide shut  یادداشت بنویسم. اما دیدم بیشتر از آن که بتوانم درباره فیلم بنویسم از فیلم محظوظ شده ام و البته یکه خورده ام.

۰ نظر ۲۱ بهمن ۹۴ ، ۱۳:۰۸
عرفان پاپری دیانت

رقص واقعیت


تصویر از فیلم : Dance Of Reality

کارگردان : آلخاندرو خودروفسکی Alejandro Jodorowsky

سال ساخت :2013

زبان : اسپانیایی


۱ نظر ۱۴ بهمن ۹۴ ، ۱۹:۰۴
عرفان پاپری دیانت