از شرق [شعر]
پنجشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۵، ۱۰:۵۳ ب.ظ
کلمات
بر کف اتاق ریخته اند
پنجره باز است و
باد نمی وزد
شاعر
ایستاده بر فرش سرخ
تنش لخت و تاریک
لبانش لرزان
و قلبش
سفال خشک ترک خورده ایست
باری از سنگ
بر دوش
و قفسی خالی
در دست دارد
□
بلبل
از پنجره ی باز
داخل می آید
بالش سیاه
و منقارش شکسته است
کف اتاق می نشیند
از کلمات می خورد
سپس پرواز می کند
و در قفس می نشیند
□
نغمه ای اندوهبار
اتاق را پر کرده است
شاعر
ایستاده بر فرش سرخ
بر دوش
باری از سنگ دارد
و در دست
قفسی پر
از کلمات