این تن من است نخوریدش
پنجشنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۸، ۰۱:۳۹ ق.ظ
یک عده دارند مرا تهدید میکنند. تهدیدهای سفت و سخت. من خوب نمیشناسمشان. فقط یک چیزهایی توانستهام ازشان بفهمم. از دور به نظر لباسهای سیاه کردهاند تنشان و از نزدیک قرمز، و شاید هم برعکس. نمیتوانم از خودم محافظت کنم. و نمیتوانم هم به کسی چیزی بگویم و از کسی کمک بخواهم. زیرا چیزی که آنها میخواهند دقیقاً همین است که دیگران را از وجودشان مطلع کنم. بسیار اذیتم میکنند و تهدیدم میکنند که هر وقت مشغول کار باشم به سراغم میآیند و تهدید میکنند که زشتم میکنند، آنقدر که دوستان نزدیک و خانوادهام از من بدشان بیاید.
من بیکس افتادهام و نمیدانم که چهطوری باید خودم را زنده نگهدارم.
تعدادشان سه یا چهار نفر است.
۹۸/۱۰/۱۲
نویسندگان، توانایی عجیبی در دورساختن کلمات از خود دارند. در مردهسازی کلمات. از مجموعه ی کلمات برای ساختن دورنمایی از حال خود، کمک می گیرند و چنان آنها را از خود دورنگهمیدارند که حتی خودشان را نیز دیگر در آن کلمات نمی شناسند و میل پذیرفتن همدلی آنها را ندارند. تا به حال شده بعد از خواندن نوشتاری از یک نویسنده، حال او را بپرسید یا به او همدلی ابراز کنید و پاسخ درخوری دریافت کنید؟ یا اصلا اگر اهل نوشتن هستید، تا به حال شده مخاطبانتان از کلماتی که نوشته اید، راه به حال شما ببرند و شما را به خوبی درک کنند؟