شانزده آذر
برای فاطمه
روزِ تولدِ تو عزیز توی حافظهی نیمسوزِ من همیشه هست.
تو تقریباً همهی گفتنیها را از من شنیدهای اگرچه که کم گفتهام برای تو. و من هم امیدوارم که از حالِ تو خبری داشته باشم بعدِ این همه سال. به هر حال، تو میدانی و من هم میدانم و از این نقطهی سرخ و سیاهی که خلوتِ من و تو را وصل میکند به هم هم تو خبر داری و هم من.
برای تولدِ تو فال گرفتم. میدانی چه آمد؟ آمد که این داغ بین که بر دلِ خونین نهادهایم. و از هُرمِ این داغ هم چشمِ عزیزِ تو سوخته هم چشمِ کورِ من. بگذار کمانِ ملامت بکشند از هر وری؛ ما کارِ خود به ابروی جانان گشادهایم!
عزیزِ من، عزیزِ رنگپریدهی من، سپیدِ فاجعه، هزار بار چشم و پیشانیِ تو را میبوسم، هزار بارِ دورِ چاهِ خلوتِ تو طواف میکنم. همان چاهی که زیباییِ تو را بلعید و تو را در زیباییات ابدی کرد.
تولدت مبارک باشد. هزار بار مبارک باشد. و ممنون از تو که زندهای هنوز و یکتنه میرنجی. تولدِ تو هزار بار مبارکِ رنج باشد.