کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

[رستگاری/ یا خاطره‌ای از نشانیِ یک زن]

شنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۷، ۰۷:۱۵ ب.ظ

 

یک سنِ تئاتر. همه‌ی تصاویر را از بالا، با فاصله و از یک دوربینِ مداربسته می‌بینیم اما رنگی و شفاف کم و بیش.

یک گروهِ موسیقی دارند اجرا می‌کنند.

شش نفرند:

یک مردِ ۴۰ ساله که لباسِ بافتنیِ زرد پوشیده

یک دختربچه با لباس سفید

یک پسربچه با لباس سفید

یک مرد حدوداً ۲۰ ساله که لباس آبی پوشیده

یک مرد حدوداً ۲۰ ساله که لباس سبز پوشیده

یک مرد حدوداً ۲۰ ساله که لباس سیاه پوشیده

~

در طولِ اجرا صدایی به گوش می‌رسد که ربطی به اجرا ندارد. یک قطعه‌ی کم و بیش آشفته. بعد اجرا تمام می‌شود و گروه سازها را می‌گذارند زمین و به تماشاچیانی که معلوم نیست حضور دارند یا نه تعظیم می‌کنند و بعد همدیگر را بغل می‌کنند و می‌روند پشتِ پرده. ما همین‌طور از بالا آن‌ها را پشتِ پرده می‌بینیم.

~

هرکس مشغولِ کاری می‌شود. یکی وسایل‌اش را جمع می‌کند و دیگری صورت‌اش را می‌شوید و هیچ‌کس با دیگری حرف نمی‌زند.

دختربچه و پسر بچه از درِ خروجی می‌روند بیرون.

چهل‌ساله دارند بندِ کفش اش را می‌بندد. سیاه می‌رود پشتِ سرِ چهل‌ساله و دست‌اش را دست‌بند می‌زند. و سمتِ دیگرِ دست‌بند را می‌بندد به دستگیره‌ی در. در همین حین، آبی یک میله‌ی بلند را می‌کوبد به کمرِ سبز و سبز می‌افتد روی زمین. یک قطعه‌ی موسیقیِ کودکانه پخش می‌شود. سیاه و آبی دست‌های سبز را می‌گیرند. برهنه‌اش می‌کنند. آبی از توی انبار یک چکشِ بزرگ برمی‌دارد و سیاه از توی جیب‌اش یک چاقوی دستی. آبی چکش‌اش را می‌کوبد به بیضه‌های سبز. چند بار. سبز جیغ می‌کشد ولی صدای‌اش را نمی‌شنویم. و بعد سیاه با چاقوی‌اش آلتِ سبز را می‌برد. خون می‌ریزد کفِ زمین. چهل‌ساله سرش را برگردانده که نبیند.

~

آبی می‌رود زیر دوشِ آبِ سرد می‌ایستد. چشم‌های‌اش را می‌بندد و تطهیر می‌شود.  سیاه می‌رود می‌نشیند جلوی چهل‌ساله. و با چاقو زبان‌ِ خودش را می‌برد و می‌اندازد جلوی چهل‌ساله. چهل‌ساله گریه می‌کند. سیاهْ چهل‌ساله را وامی‌دارد تا زبان‌ِ بریده را بخورد. و بعد که خورد، سیاهْ چاقوی‌اش را فرومی‌کند توی گلوی خودش.

~

دختربچه و پسربچه‌ی سفید پوش از درِ پشتی واردِ صحنه می‌شوند. و شروع می‌کنند به ساز زدن.

۹۷/۰۹/۱۰
عرفان پاپری دیانت

خواب

مرگ

یادداشت

یادداشت شخصی

نظرات  (۳)

عالی بود 
لطفا از سایت ما هم دیدن نمایید. آیلان بار
چرا اسمش خاطره‌ای از نشانی یک زنه؟
پاسخ:
دقیق نمی‌دونم. اگر چیزی بگم احتمالاً دقیق نیست. 
۱۰ آذر ۹۷ ، ۲۱:۵۸ هالی هیمنه
سمفونیِ مجانین بیشتر بهش میاد.
پاسخ:
آره. 
البته فقط آبی و سیاه مجنون‌ن. بقیه همه آدم‌های سالم و درست‌درمونی‌ن.

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی