کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

برحمتک [یادداشت شخصی]

يكشنبه, ۵ شهریور ۱۳۹۶، ۱۰:۴۵ ب.ظ


حس می‌کنم که تمامِ روحِ خود ام را به جهان بدهکار ام. یک‌سره مقروض‌ام به دنیا. مرابطه‌ی دشواری‌ست. چهره‌ی او را مثل چهره‌ی سرسخت و فرزانه‌ی پدری می‌بینم که طلب‌اش را نمی‌خواهد و می‌دانم که به هیچ‌کس نبخشیده که به من ببخشد و لبخند‌اش جز تعارفی از سرِ بزرگ‌منشی نیست.خودام را مثلِ بچه‌ای می‌بینم که از آشپزخانه چیزی برمی‌دارد و فرار می‌کند و زیرِ تخت قایم می‌شود. من مدام قایم می‌شوم. قرضی که گرفته‌ام را مدام انکار می‌کنم. اما مگر قرضی بوده که آخر ادا نشده‌باشد؟ حتی اگر قرضی را بر کسی ببخشند باز هم او قرض‌اش را پرداخت کرده. طلبکارِ بخشنده پرجان‌تر می‌شود و این جان از کجا می‌آید جز از تنِ بدهکارِ بخشیده؟ و کدام بدهکار است که بعد از آن که قرض‌اش را بر او بخشیدند، خود را بدهکارتر نبیند؟

به ضربِ مرگ هم که شده روح‌ام را از من می‌گیرند. چه‌کسی‌ست که چهره‌ی سرسخت و صریحِ پدر را از خاطر برده باشد؟ و چه کسی‌ست که پنهانی-در آینه- روحِ کوچکِ خود اش را بیشتر از دست‌های پدراش دوست نمی‌دارد؟

۹۶/۰۶/۰۵
عرفان پاپری دیانت

خداوند

مرگ

یادداشت

یادداشت شخصی

نظرات  (۲)

تنگ راهه های گریز و خواستن و ندای «اینی که تو می خوای، چقدرش مال توئه؟»، «چقدر از خواستنش خواسته ی توئه؟»
اوهوم؟
پاسخ:
تا قبل از ندایِ آره. بعدش رو نمی‌دونم
درگیری بین دونستنش و ندونستن چیزی نیست. خیلی صریح تره. بین توانِ یه وظیفه‌ای رُ داشتن و نداشتن.
یه کم حس کن. یعنی می پرسم که چی حس می کنی؟
 توی قبول اون وظیفه، احساس استقلال می کنی؟
پاسخ:
آره. خیلی در لفافه احساس استقلال هم می‌کنم. یعنی می‌تونم قبول نکنم اصلا ولی حتی نمی‌تونم به قبول نکردن اش فکر هم کنم یه درصد. 
مثل وقتی که یه معلمی به یه بچه‌ی دبستانی می‌گه می‌تونی نشینی سر کلاس بری واسه خودت تو خیابون. ولی اون بدبخت حتی پاشُ یه قدم هم اون‌ور تر نمی‌تونه بذاره. 

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی