[شعربلند]
چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۲۱ ق.ظ
نقاب سنگیاش
ترک خورده
-بوی خون و سپیدار-
به جستوجوی آینه
سر میکشد به آسمان
از هزار ستاره
چشماش یکی را میپذیرد.
ستاره دری میشود باز
به دریا:
-«آفتاب
در های گشوده را میبندد
پس تا سپیده وقت داری
زیر آب
دنبال نقاب شیشهایات بگردی.»