چند شعر کوتاه [شعر]
پنجشنبه, ۲۱ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۵:۱۳ ب.ظ
۱
آویخته بر چوب لباسی
این پیرهن
کجای سفر مانده؟
۲
یک چشمش به کوه
یک چشمش به دریا
رودخانه امّا
به دریا می ریخت
۳
نگاه ام افتاد
به سایه ام
در دست چپش
عصایی بود
۴
دیگر این آینه
دریا نیست
دیواری ست فقط
که صیقلش داده اند
۵
نشسته بودند بر نیمکتی
هردو غرق سکوت
امّا
سایه هایشان به هم
چه می گفتند؟
۶
می کوشید
چهره اش را دوباره
کدر کند
آینه
ناگهان شکست
۷
مسافر چشم بست
تا جاده را نبیند
در سرش
هزار کوره راه
لب گشودند
۸
نگاه تو
ای شعر
در پیچ و تاب خود
فرورفته
بیرون از تو ام
یا ته چاه؟
که نگاه ام نمی کنی.
۹
این شعر
به هزار شکل
می توانست نوشته شود
اما
جز این شکلی نداشت
۱۰
یکسو تو ایستاده بودی
یکسو آینه
به هم رسیدید و
شکل راه شدید
راهی که پیش نمی رفت
۱۱
در خیابان
ورطه ی چشم عابری
هر آن چه نیست
دورتر می ایستد
برای یک لحظه فقط
۱۲
چشم و لب فروبسته
چهره می تابانی
که بگویندت.
شاعران می گذرند
دست هایشان
از راز صورت تو تهی.