به صحراهای عشق خود [شعر]
جمعه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۲:۳۲ ب.ظ
ز ترکان پریچهره یکی را دوست تر دارم
که از بیداد گیسویش دل خون چشم تر دارم
اگرچه کوه بودم من کنون در بوته ی هجران
ز پیچ و تاب موی او دلی زیر و زبر دارم
ز دوری جان به جان آمد دل و جان در فغان آمد
کنون تا از در آید جان نگه دائم به در دارم
خیالی نو مرا در دل ز عشق آن پری آمد
غم کهنه ز جان شستم که سودای دگر دارم
به صحراهای عشق خود مرا می خواند آن لیلی
چو مجنون رخش گشتم همه پا در سفر دارم
مرا تا پیر میخانه مدامم می دهد جامی
چه باک از حیله ی شیطان و طعن بی بصر دارم
مرا گفت آینه بشکن که تا از خود رها گردی
چه گویی کاندر آیینه رخ او در نظر دارم
ز پیله ی تنگ این عالم برون جستم چو پروانه
مرا بالی ست بر شانه که سودایی به سر دارم
مرا در قعر این دریا بجویید این غرقان من
لب از گفتار می بندم که در سینه گهر دارم