تجربه ی نوازندگی [یادداشت شخصی]
تجربه ی بی نظیری ست تمرین نوازندگی و البته جدید و تازه برای من و این روزها تقریباً تمام وقتم را به خود گرفته.
امّا چه می بینم در این ساز نواختن آشفته و ناقص؟
ترکیب زیبا و درهم تنیده ای از سختی و لطافت. خشونت و لطف. ریاضت است تمرین نوازندگی. تحمل گرسنگی و تشنگی و سرخوردگی. ثمرش امّا کشف است و شعر. ساز در ابتدا خشن است و تندخو. تو را به خلوت رازآلود خود راه نمی دهد. پس ات می زند و نامهربانی می کند با تو. ناز می کند و نیاز می خواهد. جلوه می کند و نظاره می خواهد اما از چشم پاک و پالوده نه چشم تو که خشونت چشم تو پریشان اش می کند. باید که نگاه کردن بیاموزی.
فرقی هست بین نوشتن و نوازندگی. برای رسیدن به گوهر کلمات، باید فروبروی. در گل و لای روح ات فروبروی و تن بدهی به. لجن تا شاید جایی میان آن پلشتی، مرواریدی به تو بدهند و دهانت باز شود به واژه ای. امّا نواختن این گونه نیست. نباید تن بدهی. باید تن بزنی و نباید فرو بروی، باید عبور کنی از آلودگی تنت. باید آرام و به دقت، با دست و پنجه ات گرد و غبار را از گوشه کنار ذهن پاک کنی و نوازندگی انگار که فقط آرامش انگشت هاست. برعکس ادبیات، برای کار نوازندگی باید که غوغا و کله خری را کنار بگذاری. عضلات ات باید که باوقار شوند. برای آن هدیه ی دور، برای آن سرمستی، باید سکوت کنی دربرابر ساز و انگشت هایت مطیع و مطیع و سربه زیر باشند. به دلدار باید آن کلامی را بگویی فقط که او از تو خواسته. باید سر یاغی ات را فروبیاوری و بندگی ساز را کنی که آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد.