کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

۱۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «موسیقی» ثبت شده است


و دیگر از شعاعِ آن دایره ی نور آن سوتر نرفت. و مساحتِ آن نورِ مدور آن سوترِ او شد. گه گاه می دیدندش که در حفره های هوا گیر می افتاد. و تنها وقتی آزاد می شد که سپیده سر می زد و خورشید در رجعتِ دوباره ی خود به او رخصتِ دوبارگی می داد. 


بشنوید. از گلوی محمدرضا لطفی
۰ نظر ۱۹ مرداد ۹۷ ، ۲۳:۲۹
عرفان پاپری دیانت

وقتِ سیاه

* در این ورطه

۰۸ خرداد ۹۷ ، ۲۳:۳۷
عرفان پاپری دیانت


تجربه ی بی نظیری ست تمرین نوازندگی و البته جدید و تازه برای من و این روزها تقریباً تمام وقتم را به خود گرفته.

امّا چه می بینم در این ساز نواختن آشفته و ناقص؟

ترکیب زیبا و درهم تنیده ای از سختی و لطافت. خشونت و لطف. ریاضت است تمرین نوازندگی. تحمل گرسنگی و تشنگی و سرخوردگی. ثمرش امّا کشف است و شعر. ساز در ابتدا خشن است و تندخو. تو را به خلوت رازآلود خود راه نمی دهد. پس ات می زند و نامهربانی می کند با تو. ناز می کند و نیاز می خواهد. جلوه می کند و نظاره می خواهد اما از چشم پاک و پالوده نه چشم تو که خشونت چشم تو پریشان اش می کند. باید که نگاه کردن بیاموزی.

فرقی هست بین نوشتن و نوازندگی. برای رسیدن به گوهر کلمات، باید فروبروی. در گل و لای روح ات فروبروی و تن بدهی به. لجن تا شاید جایی میان آن پلشتی، مرواریدی به تو بدهند و دهانت باز شود به واژه ای. امّا نواختن این گونه نیست. نباید تن بدهی. باید تن بزنی و نباید فرو بروی، باید عبور کنی از آلودگی تنت. باید آرام و به دقت، با دست و پنجه ات گرد و غبار را از گوشه کنار ذهن پاک کنی و نوازندگی انگار که فقط آرامش انگشت هاست. برعکس ادبیات، برای کار نوازندگی باید که غوغا و کله خری را کنار بگذاری. عضلات ات باید که باوقار شوند. برای آن هدیه ی دور، برای آن سرمستی، باید سکوت کنی دربرابر ساز و انگشت هایت مطیع و مطیع و سربه زیر باشند. به دلدار باید آن کلامی را بگویی فقط که او از تو خواسته. باید سر یاغی ات را فروبیاوری و بندگی ساز را کنی که آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد.

۴ نظر ۱۰ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۱۵
عرفان پاپری دیانت

میل به موسیقی از کجاست؟ میل به شنیدن و حتی نواختن آن.

بهترین لحظه هایم لحظه هایی هستند که با دل باز، می شنوم.

صدا جایی پس از کلمه ست.

وقتی که آدم حالش خوب است، میل به خواندن و نوشتن در او تبدیل می شود به شنیدن و نواختن. خوب بودن حال که می گویم به معنی خوشحالی و بدحالی نیست. حاضر بودن دل است. مجموع بودن و آرامش است.

نوشتن برون ریز کلمات است. طلب آرامش است و پاک شدن دل. و نیاز به موسیقی وقتی پیدا می شود که چیزی درونت نمانده تا بخواهی بیرونش بریزی و از آن آسوده شوی. نه می خواهی که چیزی وارد ذهنت شود و نه چیزی را از ذهنت بیرون کنی. موسیقی جایی است که دیگر فقط جریان پیدا می کنی در خودت. باد است که می وزد میان شیارهای دلت.

آیا نوشتن می تواند پالوده شود و کار موسیقی را بکند برای آدم؟ آیا مدادی هست که بشود آن را نواخت؟


ای خمشی مغز منی پرده آن نغز منی

کمتر فضل خمشی کش نبود خوف و رجا

مرد سخن را چه خبر از خمشی همچو شکر

خشک چه داند چه بود ترلللا ترلللا


کلمه و صدا هر دو از یک جا می آیند. اما مقصودشان یکی نیست. با کلمات، او از تو می شنود و با صدا، تو از او می شنوی. نوشتن دعاست و موسیقی استجابت است.


می گوید آن رباب که مردم ز انتظار

دست و کنار و زخمه ی عثمانم آرزوست

من هم رباب عشقم و عشقم ربابی است

وآن لطف های زخمه ی رحمانم آرزوست

۲ نظر ۰۲ دی ۹۵ ، ۲۳:۵۱
عرفان پاپری دیانت

دلم گرفته
دلم عجیب گرفته است
و هیچ چیز
نه این دقایق خوشبو ،
که روی شاخه ی نارنج
می شود خاموش
نه این صداقت حرفی ،
که در سکوت میان دو برگ
این گل شب بوست
نه هیچ چیز مرا ازهجوم خالی اطراف
نمی رهاند
و فکر می کنم
که این ترنم موزون حزن تا به ابد
شنیده خواهد شد.


بشنوید


***

دلم تشنه ی هجوم است.

هر کس که می میرد. نه هر کس که هر چیز. در دلم گوری برایش می کنم. قبرستان وسیعی شده است حالا. هجده سالِ ناتمام... می روم سر میزنم به قبرها گاه گاهی. دلم گرفته امشب. درِ دلم باز است و گوش هایم بسته. سرد است و تن نیم زنده ی تو در اتاق است. گوری کنده ام برای تو. خالی هنوز. منتظرم تا بمیری و دفنت کنم. و تا همیشه به سنگ گورت نگاه کنم و دلم بلرزد. هنوز نفس می کشی. هنوز نفس هایت گرم است و اشک های من که گفتی نمی خواهی ببینی شان.

هجوم بیار. زنده کن. ویران کن. گرم کن دلم را.

۲ نظر ۰۲ مهر ۹۵ ، ۱۸:۱۷
عرفان پاپری دیانت
جمعه را با این گذراندم. روایتی از سبکی و سنگینی. و درهم آمیزی اندوهبارشان. که عشق است.

دانلود

I was five and he was six
We rode on horses made of sticks


He wore black and I wore white
He would always win the fight

Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down.

Seasons came and changed the time
When I grew up, I called him mine
He would always laugh and say
Remember when we used to play?

Bang bang, I shot you down
Bang bang, you hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, I used to shoot you down.

Music played, and people sang
Just for me, the church bells rang.
Now he's gone, I don't know why
And till this day, sometimes I cry
He didn't even say goodbye
He didn't take the time to lie.

Bang bang, he shot me down
Bang bang, I hit the ground
Bang bang, that awful sound
Bang bang, my baby shot me down

من پنج ساله بودم و او شش ساله

تکه چوبی را اسب خود می‌کردیم

او سیاه می‌پوشید و من سفید

و همیشه او در مبارزه پیروز می‌شد

 

بنگ بنگ، او به من شلیک می‌کرد

بنگ بنگ، من روی زمین می‌افتادم

بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!

بنگ بنگ، دلبرک‌ام به من شلیک کرد

 

فصل‌ها از پیِ هم آمدند و زمان گذشت

بزرگ که شدم او را از آنِ خود می‌دانستم

او همیشه می‌خندید و می‌گفت:

بازی­مان را یادت هست؟

بنگ بنگ، من به تو شلیک می‌کردم

 

بنگ بنگ، تو روی زمین می‌افتادی

بنگ بنگ، آن صدای ترسناک

بنگ بنگ، من تو را از پا در می‌آوردم

 

به افتخار من مردم می‌زدند و می‌خواندند

و زنگ کلیسا را به صدا در می‌آوردند

 

حالا دیگر او نیست و من نمی‌دانم چرا

هنوز هم گهگاه برایش گریه می‌کنم

او حتی از من خداحافظی هم نکرد

حتی حوصله نکرد تا به دروغ هم شده چیزی بگوید

 

بنگ بنگ، او به من شلیک کرد

بنگ بنگ، من  روی زمین  افتادم

بنگ بنگ، چه صدای وحشتناکی!

بنگ بنگ، عزیزم مرا از پا در آورد


۴ نظر ۱۵ مرداد ۹۵ ، ۲۰:۳۵
عرفان پاپری دیانت

وقتی که عشق، سرخی اش را از دست می دهد. تاریکیِ پاکت را از تو می گیرد. و سیاه می شود. و سیاهت می کند. بی سوزش. بی اندوه. تنها سیاه وسیال.

بشنوید :


دانلود موسیقی

۲ نظر ۱۲ خرداد ۹۵ ، ۰۳:۲۸
عرفان پاپری دیانت

شکر ایزد را که دیدم روی تو
یافتم ناگه رهی من سوی تو
چشم گریانم ز گریه کُند بود
یافت نور از نرگس جادوی تو
بس بگفتم کو وصال و کو نجاح
برد این کوکو مرا در کوی تو
جستوجویی در دلم انداختی
تا ز جستوجو روم در جوی تو
خاک را هایی و هویی کی بُدی؟
گر نبودی جذب های و هوی تو


دیدار شمس


در روح نظر کردی

چون روح سفر کردی

ماننده ی بوی گل با باد صبا رقتی


قتل شمس

 پ.ن: از دقیقه پنجم به بعد



آزمودم مرگ من در زندگیست

چون رهم زین زندگی

پایندگیست

.

عشق از اول چرا خونی بود؟

تا گریزد آنکه بیرونی بود


شماتت


۱ نظر ۲۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۳:۵۷
عرفان پاپری دیانت
قطعه: La Valse D'amelie
اثر : یان تیرسن (Yann Tiersen)

Download
۲ نظر ۲۵ فروردين ۹۵ ، ۱۶:۰۸
عرفان پاپری دیانت

1

روزنه هایش سرخ اند

و چراغ هایش نمناک


تاریکی

تنی لخت است

 

2

پرنده

درتاریکی پرواز می کند

اگرچه تاریک نیست

 

۳ نظر ۲۱ اسفند ۹۴ ، ۱۷:۴۸
عرفان پاپری دیانت

"از زبور تنهایی" آلبوم عجیبی است ساخته ی سید علی جابری. فضای غریبی دارد. تکانه های ریز می افکند در سر. تکان میدهد. ذهن را به رعشه می اندازد. فضایی پیچیده و مرموز. رنگ بوی تند عرفانی.  غوغای تنبور. کلام اهل حق. تجربه ی غریبی ست. شاد نیست. سرخوش نیست. هیجان زده نیست. اما هیجان دارد. تکانه دارد. گویی تنهاییِ پرورده است. شکل عجیبی از تنهایی است. جایی است که تنهایی تکان می خورد. مردابیست که می ماند و صبر می کند تا ناگهان در خودش جاری  شود.

قطعه "سیاح بحر تجرید" را از این آلبوم برگزیده ام اگرچه هرکدام از قطعه های آن تجربه ای جدیند و سرّی برای آشکار کردن دارند. سیاح بحر تجرید را بشنوید. و از دقیقه 5 که می گذرد...


دانلود موسیقی



۱ نظر ۰۶ اسفند ۹۴ ، ۰۵:۰۱
عرفان پاپری دیانت