پاسخ:
عذر میخوام بابت تاخیر. اینجا نبودم.
1. درباره ی پارگراف اول و دومش حرفی ندارم. کاملا موافقم باهاش. البته پارگراف دومشو از دور می فهمم. من هیچوقت آدمِ مدرنی نبودم. درگیر نبودم با صنعت و وابسته هاش. همیشه ولی درگیرِ درگیریِ دیگران با این مفاهیم بودم. از دور دیدم و چشیدمشون فقط. بگذریم.
2. جا داره الان یه تفاوتی قائل شیم بین چند کلمه که بار معنایی متفاوت دارن : "مذهب" "دین" "آیین". اون بخشِ تقلیل دهنده و سطحی و اجتماعیِ قضیه مذهبه. که در واقع داره دین رو کوچیک میکنه و قد دهنِ همه میکنه تا همه بتونن استفاده کنن. من حس میکنم بخشِ عظیمی از مفاهیم عبودی و عصیان و طاعت و... توی اون بخش مذهب قرار میگیرن. البته گفتم که بخشِ زیادی نه همه. این جور مفاهیم توی دین هم هستن. (من بر خلاف مذهب با دین هیچ مشکلی ندارم)اگرچه که حس میکنم طاعت و عصیانِ دینی با طاعت و عصیانِ مذهبی فرق داره.
3. درباره ی وحی. وحی ارتباطِ ذهن خودآگاهِ انسانه با بعدِ ناپیدای جهان. وحی یک حالتِ طبیعی برای ذهن انسانه. همونقدر که غذا خوردن و آمیزش جنسی و رفع عطش برای تن طبیعیه. در وحی بودن کتب آسمانی مطلقا شکی نیست. همونطور که در وحی بودن همین کلماتی که الان من دارم می نویسم هم شکی نیست. البته که این کجا و آن کجا. قطعا کم و کیف ها متفاوته. اما ذاتِ همه ی وحی ها از یک جاست. از ناخودآگاهِ بیکران یا همون خدا. اون چیزی که از اون ور پرده میرسه، بخشنامه اداری نیست که ابلاغ و اجرا بشه. صدایِ موسیقیه. همین.
4. این که چرااز به کارگیری فلسفه بیزارم رو پایین تر میگم. از به کارگیری فلسفه بیزار نیستم. از یک چیزِ دیگه بیزارم که فلسفه هم خیلی اوقات مصداقش محسوب میشه.
این رو ببین. البته مال خیلی وقت پیشه. با بخش هاییش موافق نیستم الان.
5. مثالی که زدی مثالِ خوبی بود. من توی فیلم کیم کایدوک کاملا رفتارِِ پسره رو تایید می کنم. چون رفتار سالم و طبیعی بود. مذهب خیلی وقت ها جلوی ِ روند طبیعی و سالمِ زندگی رو میگیره. برای نمونه بعضی رفتار های اون استاد توی فیلم رفتار های مذهبی محسوب میشدن. اگرکه پسره به دستور استاد عمل میکرد، عشق رو تجربه نمی کرد خشونت رو تجربه نمی کرد. و بخشی از حقیقت که حقیقتِ عشق و حقیقتِ خشونته رو نمی فهمید. تجربه... تجربه... هیچ حقیقتی خارج از تجربه های شخصی ما وجود نداره. یا بهتر بگم تا تجربه ش نکنیم برای ما وجود نداره. مذهب (نه دین)خیلی وقتا مانعِ رسیدن نور حقیقت به انسان میشه.و بعد، پسره برگشت. این رو هم درنظر داشته باش.
6. "من معتقدم جهان و هر چه در او می بینیم، اعم از واقعیت و حقیقت، درون انسان وجود داره و خارج از انسان عدمه." حتی خدا؟
من یادمه با این ایده یه زمان مخالف بودی کاملا. من الان فکر میکنم جهانِ بیرون کاملا وجود داره. و به شدت روی ما تاثیر میذاره. و این رو هم قبول دارم که " همه ما موجودات، در جهان درون داریم زندگی می کنیم." کشاکشه. درگیریه.
7. زندگی... واقعا چیزهایی که از عینِ متنِ زندگی واقعی و حتی روزمره دور هستن رو نمی فهمم. خدا و مفاهیمی ازین دست رو تا حدی میفهمم که زندگیشون میکنم. تجربه. باید تجربه کرد. هیچ حرفی روی کاغذ ارزشی نداره. حتی اگه با دقیق ترین فرمول ها هم محاسبه واثبات بشه. تقلیل نباید داد. باید مواجه شد. با واقعیتِ زندگی. من مدتهاست از ایده های عجیب غریبی که توی تنهاییم درباره ی همه چیز داشتم دور شدم. چون واقعی نبودن. چون دور بودن از زندگی. باید زندگی کرد. سالم و طبیعی. خود زندگی ذره ذره آدم رو آگاه میکنه از حقیقت. و این حقیقتی که مستقیم و بی واسطه از خود زندگی میاد خیلی سالم تر و واقعی تره به نظرم. به نظرت این که دنبال ایکسی باشیم که ضرورتا به ایگرگِ مشخصی برسه، غیرواقعی نیست؟ باید موجه شد. باید تن داد به اتفاق ها. و این رو هم باید در نظر داشت که هیچ چیزی ضرورت و الزام نداره.
یک متنی رو از وبلاگِ اونوری کپی می کنم :
و به عبارتِ دیگر، هیچچیزی شروع و تمام نمیشود؛ بلکه فقط هست. در زمانِ دایرهای، علّیت وجود ندارد. نمیتوانی چیزی را علتِ چیزی دیگر بدانی؛ چون در سیرِ بینهایتِ دایره، هر چیزی هم قبل از خودش است هم بعد از خودش ،و هم علتِ خودش است هم معلولِ خودش ؛و این از علیتِ منطقی بیرون است. میپرسی پس در جایی که علیت وجود ندارد، چگونه میتوان به معرفت رسید؟ میگویم با نگاهکردنِ همهجانبه و با قدرت، معطوف به توصیف و تحلیل. فقط میتوانی چیزها را توصیف کنی و توصیفهای متعدد را تحلیل کنی تا جنبههای متعددِ هر چیزی را بشناسی؛ اما میدانی که در این شیوه، هیچوقت چیزی را نخواهی شناخت. چارهای نیست.
.
و یک چیزی. یکی از مصداق های تنبلی، به نظرم میتونن چیزهایی مثل ریاضیات و مذهب باشن.
بچه ی سه ساله شمردن بلد نیست.