کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

کهف

برای دوباره نامیدن اشیاء

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۱/۲۱
    .
  • ۰۲/۱۲/۱۸
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۹
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۷
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۵
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۴
    .
  • ۰۲/۱۲/۰۲
    .
  • ۰۲/۱۱/۲۸
    .

آخرین نظرات

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ملکوت» ثبت شده است


و إِذَا السَّمَاءُ کُشِطِتْ
آن گاه که آسمان از جای خود کنده شود 
~

قیامت از ریشه‌ی قام است. برخاستن. خروج کردن.

یک میزِ مستطیلیِ چوبیِ قهوه‌ای رنگ را در نظر بگیرید. وقتیِ که قیامت‌اش فرابرسد، مستطیل‌بودن‌اش بر میز و بر چوب و بر قهوه‌ای‌بودن‌اش خروج می‌کند و در این وقت، مرگِ آن شئ (میز) فرارسیده.
خروج الگوی بیرونیِ ظهور است. و در ظهور، همیشه چیزی از ویرانی هست.
قیامتِ شئ وقتی فرامی‌رسد که شئ از سرِ اتفاق یا در نتیجه‌ی طی، صورتِ خودش را می‌بیند، و هنگامی که صورتِ خودش را دید، به خودش ارجاع می‌دهد، و در این ارجاع، خودش را ویران می‌کند. 
۰ نظر ۰۲ مهر ۹۷ ، ۲۱:۵۷
عرفان پاپری دیانت
دوستان
عیبِ منِ بی‌دلِ حیران نکنید
~

بینِ دو نیمه‌ی شب بود که نوری از بیرون اتاق را تا نیمه از تاریکی بیرون کشید و من نیمه‌بیدار و درازکش افتاده بودم.
چیزی در آینه برق خورد و من صورتِ خودم را دیدم، برای اولین بار. من در زیباترین شکلِ خودم بودم و تمامِ اجزای صورت‌ام انگار با خود چیزی از ابدیت داشتند. و در قرصِ صورت‌ام کشاکشِ دایره‌ها به آخر رسیده بود.
آیینه مشغولِ مصرف صورتِ من بود و پس‌مانده‌ی صورت‌ام را که پس‌‌ام می‌داد، حافظه‌ی من بُعد می‌گرفت. و چنان شرور خندیدم که تصویرم در آینه جهانِ در ایجاز بود و جهان در شرارتِ من نفس می‌کشید.
من در سرحداتِ زیباییِ خودم سِیر می‌کردم. و دیگر هیچ‌کس مرا در آن دقیقه نمی‌بیند. دیگر هیچ‌کس مرا نمی‌بیند. و اگر هم تا به حال کسی دیده‌باشدم من توی آینه از هر نگاهی که به پوست‌ام خورده غسل کردم. و هنوز خیس‌ام از رطوبتِ تصویر. و هنوز چشمِ هیچ‌کس به من نیفتاده. و دیگر کسی نمی‌بیندم. اما تصویرِ من در حافظه‌ی آینه می‌ماند‌. و آینه نشانیِ من خواهد بود. و آینه تا ابد سندی‌ست که زیباییِ مرا اثبات می‌کند. هرکس در آینه به خود نگاه کند به من هم نگاه کرده چراکه تصویرِ تمامِ من دیگر از آنِ خودم نیست و از آنِ آینه است. 
دیگر کسی نمی‌بیندم. من برای همیشه انگار نامرئی شده‌ام. و هرکسی به من نگاه کند به خودش نگاه کرده و من را فقط کسی می‌بیند از این پس که خودش را دیده باشد.

من در ذهنِ آینه گیر کرده‌ام و تا همیشه منتظر خواهم ماند. تا کسی مرئی‌ام کند دوباره. و مرا ببیند. و تنها شرورترین و زیباترینِ شما مرا می‌بیند.
پس نشانِ من را از آینه بپرس. آن‌‌قدر در خودت به آینه نگاه کن که غریب شوی و آینه تاریخِ خودش را در شکل و در شمایلِ تو به یاد بیاورد. و بعد، ملکوتِ صورت‌ات که فرارسید، جایی در ذهنِ آینه مرا ملاقات خواهی کرد، زیبای تمام.


۵ نظر ۲۹ شهریور ۹۷ ، ۰۲:۲۳
عرفان پاپری دیانت


عیسی می‌گوید: «به راستی که در ملکوتِ من بی‌گانه‌ای نیست.»


زیرا ملکوت اشاره‌‌ای از نابودی‌ست. وقتی که همه در ملکوت هلاک شوند، دیگر بی‌گانه‌ای در میان نمی‌ماند. 

دست کشیدن بر جداره‌ی ملکوت یعنی شروعِ ویرانی. ملکوت درونه‌ی هر چیز است و وقتی که بر درونه‌ی چیزها دست می‌کشیم، برونه‌شان شروع می‌کند به تکیدن. 

ملکوتِ هر چیز شکل و الگوی آن است و تنها وقتی بر الگوی شئ محیط می‌شویم که شئ را از میانه برداشته باشیم.

۰ نظر ۳۰ مرداد ۹۷ ، ۰۱:۳۱
عرفان پاپری دیانت