شعر از Umberto Saba
ای دوستان
شما می دانید و
من هم:
شعر ها حباب های صابون اند
یکی پرواز می کند
و باقی شان
می ترکند
ترجمه مرداد 95
شعر از Umberto Saba
ای دوستان
شما می دانید و
من هم:
شعر ها حباب های صابون اند
یکی پرواز می کند
و باقی شان
می ترکند
ترجمه مرداد 95
اثر: اومبرتو سابا
خوابم نمی برد
جاده ای را می بینم
و دشتی پر از درخت
آنچه میبینم
چون وحشتی
دلم را پریشان می کند
در آنجا
در آن دشت
من و او تنها بودیم
من و آن پسربچه.
به یاد میآورم
روز عیدِپاک بود
ما در برابرِ آیینی کهن بودیم
اما اگر او _آن پسربچه_
دیگر نمیآمد
و فردا دوباره به خوابم برنمیگشت...؟
فردا شد
او به خوابم برنگشت
و این اندوهی بزرگ بود
اندوهی به سوی سرخیِ غروب
آنچه بین من و او بود
نه دوستی
که عشق بود
آری
عشق بود
این را بعدها فهمیدم.
در آغاز
چه شاد بودم
در میان دریا و تپه های تریست
اما
نمی دانم
نمی دانم چرا امشب خوابم نمی برد
و به آن رویایِ پانزده سال پیش فکر می کنم.
پ.ن: تریست، زادگاه شاعر است.
اثر: جوزپ په اونگارت تی
چونان سنگی
بر دیوار کلیسای سن میشل
همانگونه سرد
همانگونه سخت
همانگونه خشک
همانگونه سرسخت و مقاوم
همانگونه بی روح
اشک هایم
مثل همین سنگ اند
که هر صبح و شب
زائران از کنارش می گذرند
و نمی بینندش
زنده ام
و مرگی خفیف در من است
ترجمه: تیر95