اعمال سندباد غایب
در کتاب سندبادنامه، سندباد حضور بسیار اندکی دارد. آنچه حاضر است، اسم سندباد است و شخص او در هفت روز کلیدی قصه غایب است.
شرح ماجرا (خطر لو رفتن وقایع):
در فال شازده گره دیدهاند و بعدِ گره –گشوده اگر شود- گشایش. از طرفی مغز شازده شورهزار است. چیز یاد نمیگیرد. سندباد عهد شصتروزه میبندد که شازده را دانا کند. میرود و کعبهای میسازد و دانش را بر جدارههای کعبه مینویسند همراه شازده شصت روز را در آن کعبه سپری میکند و روز شصتم زیج و اسطرلاب میگیرد و میبیند که وقتِ گره رسیده و هفت روز نحسی خواهد بود. به شازده فرمان سکوت میدهد و خودش متواری میشود. دیگر سندباد را نمیبینیم و تنهی اصلی کتاب با فرار سندباد شروع میشود.
شازده به کاخ برمیگردد اما ساکت است. میفرستندش به اتاق زنی تا لب وا کند. (در متن ظهیری کنیز است. در متنهای کهنتر ممکن است کس دیگری بوده باشد.) زن انگ تعرض میزند به پسر. شاه میگوید که شازده را بکشید. هفت وزیر حرف یکی میکنند که شازده نمیرد. هرکدام دربارهی مکر زنان قصهای میگوید و زن هم در عوض در دفاع از خود قصهای میسازد و به این ترتیب، هفت روزنحسی علیالظاهر به قصه میگذرد و روز هفتم شازده لب باز میکند و سندباد برمیگردد و زن رسوا میشود و دانش شازده ظاهر میشود و الخ.
اما آنچه مسکوت میماند اعمال سندباد است؛ که وقتی گریخت به کجاها رفت؟ و چه کارهایی از او سر زد؟ و در سمت غایب قصه چهطور توانست گره را باز کند؟