آوازهای سومری [یادداشت شخصی]
حرف بزنیم؟ با چه زبانی؟
~
این سیبِ سرخ اهلیِ من نیست
این سیبِ سرخ اهلیِ من نیست
وقتی که چشمِ تو
وقتی که چشمِ تو در خاک
~
من بیست سالام شده. آنقدر پرماجرا زندگی کردهام که دیگر مسئله مومِ دستام باشد و از سؤالِ تو(درتو) نترسم اما میترسم و مسئله در دستام (یا دستام در مسئله) میلرزد. همان قدر که پوستِ من کلفت شده در این چند ساله مسئله هم تند و تیز شده با من. یعنی که شکلِ کرگدن شدهام اما باز هم امروز که بیدار شدم پوستِ صورتام به همان قدرِ قبلنها نرم بود و مسئله تیز میتابید و سرخام میکرد از ترس.
تا عمقِ تنام حسِ بکارت میکنم. انگار تازه پشتِ لبام سبز شده و صورتام هنوز همان صورتِ کج و معوجِ تیغنخوردهست. من هیچ وقت اینقدر باکره نبودهام که حالا.
من کی از این همه زنا غسل کردم؟
~
نحوِ پیوسته. پیوستگی. هر چیزِ پیوسته عذابام میدهد. بریده بیا. اول ببر بعد بیا. راست و حسینی اعتراف کنم که اعتماد ندارم به تو. میترسم اگر لختات کنم بدنات را پیوسته و سالم ببینم. بشکن. بشکن بعد بیا. من از هرچیزی که بوی سلامت بدهد بیزار ام. بوی مرض بده.
~
من کی اینهمه لبریز بودهام از عشق؟ کی عشق از لبِ من ریخته این قدر؟
از بیست و پنجِ خرداد پنج روز گذشته و من هنوز زندهام. شنید و جواب نداد. به قولِ ع همان نکرد که ما خواستهایم (از کجا میدانم؟) و گفت خفه شو. خوب چشم. چشم. چشم عزیزِ دل
وقتی که چشمِ تو در خاک
وقتی که چشمِ تو در خاک ناگهان به خودش میتابد
این سیبِ سرخ
این سیبِ سرخ اهلیِ من نیست.
(سیبِ سرخ در این سطرها استعاره از دومشخص نیست. از شخصِ سومیست که میآید. از سمتِ سومیست.)
هرچیزی که هلاکِمان نکند را باید هلاک کنیم.
بگذار سیبِ سرخ ببلعدت. بگذاریم ببلعدمان.