[قطعه]
شنبه, ۵ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۵۸ ب.ظ
آنجا
روی پشتِ بامِ آن خانه
دانهی کوچکیست
که پرندههای لاغر را
به خود میکشد و
از آنها میخورد
تا کوچکتر شود.
~~~
_ ای عزیز چه میبافی؟
_ چیزی را به چیزی.
_ یک سمتِ صورتِ تو حصار است. یک سمتِ دیگر-اش...
_ در سمتِ دیگر-اش لباسهای تو را میبافم.
_ پس ببافاش. تا من سمتِ دیگرِ صورتات را بپوشم و
در خیابان یکبار هم را اتفاقی ببینیم و به جا نیاوریم.
~~~
در ردِ پایِ من
معرفتی هست
که دیگر از آنِ من نیست
دنبالِ من اگر میآیی پس
چیزی از من برای من بیار.
زیباییِ سیاهِ تو- ای مجهول
قرقِ روشناییِ من را میشکند.