کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۸
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۷
    .
  • ۰۳/۰۸/۰۴
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۷/۲۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۹ ارديبهشت ۰۳، ۱۱:۳۵ - eons faraway
    برزخ

چهار لحظه‌ی یک‌لحظه [یادداشت]

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ب.ظ
یکم:

ناگهان یک جمله، بالای گوشه‌ی سمت راست کتاب. یک جمله نیست‌ام می‌کند:
«و روزی رسید که خطر تنگ و کوچک در غنچه باقی‌ماندن دردناک‌تر از خطر شکفتن بود.»

دوم:

لحظات ناب غیرسیاسی بودنِ ذهن.
 شناور بودن. 

سوم:

لذت عمیق آرام زندگی کردن. بی‌آشوب.
سکون هم نه، آرام و سخت چرخیدنِ دایره.

چهارم:

بی‌میلی به کتاب‌ها. بی‌میلی به نوشتن. بی‌میلی به استراحت کردن. فقط دلم می‌خواهد قهوه دم‌کنم. دلم می‌خواهد بعد از ظهر باشد.
۹۶/۰۴/۱۲
عرفان پاپری دیانت

زندگی

یادداشت

نظرات  (۱)

بعضی از نوشته ها جوری ان که بعد خوندنشون نمیشه چیزی گفت فقط میشه فکر کرد
اینم جزو همون دسته اس:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی