کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۴/۰۵/۲۶
    .
  • ۰۴/۰۵/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۵/۰۲
    .
  • ۰۴/۰۴/۲۱
    .
  • ۰۴/۰۴/۱۱
    .
  • ۰۴/۰۳/۱۷
    .

آخرین نظرات

  • ۲۲ مرداد ۰۴، ۱۵:۵۵ - عرفان
    144 ۵و۷

چهار لحظه‌ی یک‌لحظه [یادداشت]

دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۴:۲۷ ق.ظ
یکم:

ناگهان یک جمله، بالای گوشه‌ی سمت راست کتاب. یک جمله نیست‌ام می‌کند:
«و روزی رسید که خطر تنگ و کوچک در غنچه باقی‌ماندن دردناک‌تر از خطر شکفتن بود.»

دوم:

لحظات ناب غیرسیاسی بودنِ ذهن.
 شناور بودن. 

سوم:

لذت عمیق آرام زندگی کردن. بی‌آشوب.
سکون هم نه، آرام و سخت چرخیدنِ دایره.

چهارم:

بی‌میلی به کتاب‌ها. بی‌میلی به نوشتن. بی‌میلی به استراحت کردن. فقط دلم می‌خواهد قهوه دم‌کنم. دلم می‌خواهد بعد از ظهر باشد.
۹۶/۰۴/۱۲

نظرات  (۱)

بعضی از نوشته ها جوری ان که بعد خوندنشون نمیشه چیزی گفت فقط میشه فکر کرد
اینم جزو همون دسته اس:)

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی