چهار لحظهی یکلحظه [یادداشت]
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۶، ۰۱:۵۷ ب.ظ
یکم:
ناگهان یک جمله، بالای گوشهی سمت راست کتاب. یک جمله نیستام میکند:
«و روزی رسید که خطر تنگ و کوچک در غنچه باقیماندن دردناکتر از خطر شکفتن بود.»
دوم:
لحظات ناب غیرسیاسی بودنِ ذهن.
شناور بودن.
سوم:
لذت عمیق آرام زندگی کردن. بیآشوب.
سکون هم نه، آرام و سخت چرخیدنِ دایره.
چهارم:
بیمیلی به کتابها. بیمیلی به نوشتن. بیمیلی به استراحت کردن. فقط دلم میخواهد قهوه دمکنم. دلم میخواهد بعد از ظهر باشد.