گرانی [شعر]
چهارشنبه, ۵ آبان ۱۳۹۵، ۰۵:۲۵ ب.ظ
حال ما در غمت ای دوست ندانی چون شد
من همینقدر بگویم که سراسر خون شد
بس که از هجر تو بگریسته ام من شب و روز
چهره ام ساحل و چشمم چو شط جیحون شد
یک دمی کاش به خود آید و پرسد لیلی
که که بود آنکه ز سودای رخم مجنون شد
ای پسر مرهمی از بوسه بنه بر دل ریش
که ز اندازه گرانی غمت بیرون شد
قامتم از غم آن سرو روان شد چو کمان
دلم از خنده ی همچون شکرش افسون شد