رفتن [یادداشت شخصی]
چهارشنبه, ۲۱ بهمن ۱۳۹۴، ۰۸:۳۲ ب.ظ
حالا که نگاه می کنم میبینم که چقدر همیشه رفته ام. همیشه در رفتن بوده ام. به چیز هایی که نوشته ام نگاه می کنم. می بینم که در تمام نوشته هایم که حالت روائی داشته اند، همیشه کسی بوده که به جایی نا معلوم می رفته. روایت هایم همیشه روایت رفتن بوده اند.
نمی گویم که مقصد برایم مهم نبوده. اما هیچ گاه مقصد را نمی دانسته ام. همیشه رفته ام و بعد دانسته ام به کجا.
نمی دانم. شاید هم جایی میان این رفتن ها، مانده ام و حواسم نیست. شاید همیشه می رفته ام که به او برسم. به خودم برسم. خودم را و او را پیدا کنم. به او رسیدم. خودم را در او و یا با او یافتم. و حالا که می روم، از او می روم. از خودم می روم. دارم دور می شوم. دارم کِش می آیم. رفتنم فرق کرده است. حالا مانده ام و باز می روم. پیش تر، می رفتم که برسم. حالا می روم که رفته باشم.
۹۴/۱۱/۲۱