کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

کهف

کردم به صد تأمل بنیاد عجز محکم

این را گفت و بعد از آن به ایشان فرمود: دوستِ ما ایلعازر در خواب است، اما می‌روم تا او را بیدار کنم.
شاگردان او را گفتند: ای آقا، اگر خوابیده است، شفا خواهد یافت.
امّا عیسی درباره‌ی مرگِ او سخن گفت، و ایشان گمان بردند که از آرامشِ خواب می‌گوید. آن‌گاه عیسی به‌طورِ واضح به ایشان گفت که ایلعازر مرده است.

(یوحنا ۱۴-۱۱:۱۱)

طبقه بندی موضوعی

بایگانی

آخرین مطالب

  • ۰۳/۰۹/۳۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۳
    .
  • ۰۳/۰۹/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۹/۱۵
    .
  • ۰۳/۰۹/۰۶
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۹
    .
  • ۰۳/۰۸/۲۰
    .
  • ۰۳/۰۸/۱۲
    .

آخرین نظرات

  • ۲۴ آذر ۰۳، ۰۹:۱۳ - عرفان پاپری دیانت
    ۲۴۲

۱۱ مطلب در مهر ۱۴۰۲ ثبت شده است

.

من از تو بیزارم. از تو بسیار چندشم می‌شود. تو تجسم هر آن چیزی هستی که من انکارش‌ام. اما امروز یکی از پشت دیوار صدایم می‌کرد و من نمی‌دیدمش. با ریشه‌ریشهٔ قلبم می‌خواستم که تو باشی. آلبوم عکس‌های روی موبایلم گاه و بی‌گاه صورت جوان تو را نشانم می‌دهد، قبل آن که دروغ شبیه عفریتت کند.

۰ نظر ۳۰ مهر ۰۲ ، ۰۹:۵۷
عرفان پاپری دیانت

.

https://www.youtube.com/watch?v=pY3mtFi6uyY

۰ نظر ۲۳ مهر ۰۲ ، ۲۱:۰۰
عرفان پاپری دیانت

.

آدم نمی‌تواند آب به آسیاب قدرت بریزد و پنهانی ستایشش کند و مشتری‌اش باشد و با آن لاس بزند و وقتی که صورت بی‌تعارفش را نشان داد بگوید که نه نه منظورم این نبود. جنّی که ظاهر می‌شود اول از همه دندان در گلوی احضارکننده‌اش فرو می‌کند. 

۰ نظر ۲۳ مهر ۰۲ ، ۰۳:۱۶
عرفان پاپری دیانت

.

Lose and rest. 

۰ نظر ۲۱ مهر ۰۲ ، ۰۵:۰۵
عرفان پاپری دیانت

.

احتمالاً سلیقه جنسی آدمیزاد آخرین چیزی است که درش تغییر می‌کند. همه امیال و خیالات و درونیات آدمیزاد به عمیق‌ترین شکلی به امر جنسی ترجمه می‌شود. آدم‌ها هر نقابی هم که به چهره‌هایشان بزنند٬ در بی‌نقاب‌ترین محدوده‌شان واضح‌ و بی‌دفاع‌اند. علاوه بر این٬ ساحت جنسی از آن‌جا که عموماً بر مدار غریزه می‌گردد (آدم‌های خیلی کمی ممکن است امر جنسی را از حدود غریزه خارج کنند و تا حدی که زورشان می‌رسد به سمت عقل هل بدهد٬ کاری که اگر عاقل باشند نمی‌کنند) انبانی‌ است از فکرها و خیالات و ضرورت‌های گذشتگان که به ناخودآگاه نسل‌های بعد به ارث می‌رسند. در عصر ما که عصر پوست‌اندازی و جراحی فکری است٬ آدم‌ها نخراشیده‌ترین و بدوی‌ترین صورتشان را در امر جنسی نشان می‌دهند که حاصلش یک دورویی یا تنبلی چندش‌آوری است که اگر کمی دقت کنیم ردش را همه جا پیدا می‌کنیم. 

 

دنباله: 

آدمیزاد خیلی کمتر از آن که خیال می‌کند با حیوانات تفاوت دارد. در طول تاریخ٬ افرادی بوده‌اند که منطقشان را بر دیگران چیره کرده‌اند و به همین واسطه جامعه انسانی را تا جایی که زورشان رسیده از حیوانات متمایز کرده‌اند. اما در واقعیت عموم مردم فرق چندانی با حیوانات ندارند چرا که اموراتشان بیشتر با احساسات٬ عواطف و غریزه پیش می‌رود و اکثر علایق و تصمیماتشان بر همین اساس است. اکثر آدم‌ها احتمالا مجبور شده‌اند و گاهی آدم حس می‌کند که واقعاً از سر رو در بایستی اشرف مخلوقات شده‌اند. 

 

دنباله دوم:

مد شده (و لابد خیلی وقت بوده) که رفتارهای آدمی‌زادی را را با نظریه تکامل توضیح می‌دهند. معمولاً وقتی که به پرسش‌ها جواب‌های این چنینی داده می‌شود همه کیفور می‌شوند٬ که بله اگر از حیث زیستی ماجرا این‌طوری است که خوب درست است. دلیل این که این‌طور رفتار می‌کنیم چیست؟‌ چون در گذشته فلان جد یا جده میمونمان همچین می‌کرد. خوب جدت میمون بود. تو هم میمونی؟‌ یک قصه خیلی بی‌ربطی بود که یک معلمی سر کلاس می‌گوید که خداوند آدم و حوا را آفرید. یک دانش‌آموزی می‌گوید که پدرم گفته ما از نسل میمونیم. معلم می‌گوید آن مسئله خانوادگی خودتان است. آن معلم مسیحی البته از سر احمقی‌اش است که می‌خواهد جلوی علم بایستد. منتها به نظر من در این حرف یک نکته‌ای هم هست. این که بعد از چند هزاره زیست مدنی هنوز رفتارهای آدمیزاد را می‌شود با ارجاع به زندگی جد شریفش توضیح داد باید مایه شرمندگی آدمیزاد باشد که ظاهراً نیست. دلیلش البته واضح است. آدم‌ها به چیزها نصفه و ناقص فکر می‌کنند. اگر بهشان بگویی که از امروز همسایه‌ات را دوست بدار. ممکن است همسایه دیوار به دیوارش را دوست داشته باشد اما می‌رود ساکن یک کوچه آن‌طرف‌تر را می‌کشد. یعنی٬ عقلش نمی‌رسد که منظور اصلی حرف چیست و تا ته هیچ فکری نمی‌رود. از طرفی٬ بر پایی تمدن همیشه به درجاتی از مسیر سرکوب میل می‌گذرد و آدمیزاد معمولاً میلش را سرکوب نمی‌کند و یا اصلاً به میل خودش فکر نمی‌کند. چه صدای بلندی هم دارند. از این ابروها هم که طبعاً بالای چشم هیچ‌کسی نیست.

 

۰ نظر ۱۹ مهر ۰۲ ، ۰۶:۳۵
عرفان پاپری دیانت

.

Sir, there is nothing we can do. 

۰ نظر ۱۷ مهر ۰۲ ، ۱۸:۳۴
عرفان پاپری دیانت

.

من بسیار تنبلم٬ خصوصا آن جا که پای عواطف به میان می‌آید. طبعا در جهانی که هنوز که هنوز است عملا همه چیز بر مدار عاطفه و غریزه و جسم می‌چرخد٬ این تنبلی اسباب دردسر است. اما گاهی فکر می‌کنم که همین تنبلی خیلی جاها از من مراقبت کرده. مثل حیوانی که ترس و قوه استتار نجاتش می‌دهند٬ محض همین تنبلی خودم را از خیلی منازعات همیشه معاف کرده‌ام و همین روز به روز تنبل‌ترم کرده. من همیشه بوی خطر را از چند فرسنگی می‌شنوم و غیب می‌شوم. 

۰ نظر ۱۶ مهر ۰۲ ، ۰۴:۳۸
عرفان پاپری دیانت

.

تکرار چه جادویی است. 

۰ نظر ۱۴ مهر ۰۲ ، ۰۸:۱۹
عرفان پاپری دیانت

.

آیین تقوا ما نیز دانیم

لیکن چه چاره با بخت گمراه 

۰ نظر ۱۴ مهر ۰۲ ، ۰۸:۰۱
عرفان پاپری دیانت

.

baffled

۰ نظر ۰۷ مهر ۰۲ ، ۰۶:۱۷
عرفان پاپری دیانت

احیای حافظه و کنکاش گذشته مثل سلاحی است که آدم وقت تنگنا از غلاف بیرون می‌کشد. وقتی که نور نیست و چیزها در تاریکی قابل تشخیص نیستند٬ وقتی که کورمال کورمال راه می‌رویم٬ مسیر را با لمس و حافظه معلوم می‌کنیم. آن‌چه در تاریکی است٬ اگر هنگام لمس کردن شباهتی پیدا کند به آن‌چه که پیشتر در نور دیده‌ایم٬ بی‌خطر می‌شود یا لااقل می‌توان می‌شود فرض کرد که بی‌خطر است. حالا در این تاریکی٬ هر تداعی نابه‌جایی می‌تواند اسباب هلاک بشود.

من در این چند مدتی که گذشته٬ حس می‌کنم که بسیار بسیار شبیه به روزهای هجده و نوزده سالگی‌ام شده‌ام. یعنی٬ که جوان‌ و سرحال و آسیب‌پذیر شده‌ام. آن وقت‌ها٬ یعنی مثلا هفت هشت سال پیش٬ آینده در نظرم زیبا بود و محض همین به سمت چیزها دست دراز می‌کردم. سال‌های آخر نوجوانی‌ام بود و تازه از خانه پدر و مادرم آمده بودم بیرون. یک جهان وسیع جلوی چشمم بود که می‌خواستم بشناسمش. و محض همین٬ خودم را در معرض چیزها می‌گذاشتم. در حقیقت٬ حافظه‌ای نداشتم و خاطره‌ای نداشتم که از چیزی منعم کند. بسیار زخم برداشتم. و بسیار شکستم. و هر برای محافظت از خودم یک زره جدید پوشیدم. زره روی زره. و این اواخر شبیه یک توده آهن متحرک شده بودم. من همیشه با کوچک شدن و فشرده شدن از خودم دفاع کردم. و آن‌قدر در این کار موفق بودم که بهش معتاد شدم. دیگر هیچ کاردی نمی‌توانست زخمی‌ام کند. دور و اطرافم را چنان امن و طلسم‌کاری کرده بودم که هیچ جنبنده‌ای نزدیکم نمی‌شد مگر آن که یک دور دندان‌هایش را صیقل بکشد.

این روزها همه چیز انگار به همان هفت هشت سال قبل برگشته. آن زره لایه‌لایه را انگار که توی فرودگاه جا گذاشته باشم. دوباره پوستم هوا را احساس می‌کند. و دوباره خیس می‌شوم و دوباره حشرات نیشم می‌زنند. یک جهان دیگر جلویم سبز شده که مجبورم بشناسمش و مجبورم خودم را درش جا کنم. مجبورم که کمتر نه بگویم و در خلوتم را بیشتر باز کنم. آینده انگار که برایم از پیش‌ مرده نیست. و هر چیزی ممکن است. یک شوق مهلکی درم پیدا شده که بسیار آشناست. و از همه سمت٬ بسیار احساس خطر می‌کنم.

برای من که حافظه‌ام همیشه درست کار کرده٬ چیزها عموما تکرار می‌شوند. هر چیز جدیدی را شبیه مثلٍ کهنه‌اش می‌فهمم و محض همین٬ هر چیز جدیدی نهایتا بدل به شبیهش در گذشته می‌شود. به این ترتیب٬ در خیالم می‌ترسم که آینده‌ام شبیه گذشته‌ام بشود. اول زخم روی زخم و بعد٬ حصار پشت حصار. 

۰ نظر ۰۳ مهر ۰۲ ، ۰۷:۲۱
عرفان پاپری دیانت