.
احتمالاً سلیقه جنسی آدمیزاد آخرین چیزی است که درش تغییر میکند. همه امیال و خیالات و درونیات آدمیزاد به عمیقترین شکلی به امر جنسی ترجمه میشود. آدمها هر نقابی هم که به چهرههایشان بزنند٬ در بینقابترین محدودهشان واضح و بیدفاعاند. علاوه بر این٬ ساحت جنسی از آنجا که عموماً بر مدار غریزه میگردد (آدمهای خیلی کمی ممکن است امر جنسی را از حدود غریزه خارج کنند و تا حدی که زورشان میرسد به سمت عقل هل بدهد٬ کاری که اگر عاقل باشند نمیکنند) انبانی است از فکرها و خیالات و ضرورتهای گذشتگان که به ناخودآگاه نسلهای بعد به ارث میرسند. در عصر ما که عصر پوستاندازی و جراحی فکری است٬ آدمها نخراشیدهترین و بدویترین صورتشان را در امر جنسی نشان میدهند که حاصلش یک دورویی یا تنبلی چندشآوری است که اگر کمی دقت کنیم ردش را همه جا پیدا میکنیم.
دنباله:
آدمیزاد خیلی کمتر از آن که خیال میکند با حیوانات تفاوت دارد. در طول تاریخ٬ افرادی بودهاند که منطقشان را بر دیگران چیره کردهاند و به همین واسطه جامعه انسانی را تا جایی که زورشان رسیده از حیوانات متمایز کردهاند. اما در واقعیت عموم مردم فرق چندانی با حیوانات ندارند چرا که اموراتشان بیشتر با احساسات٬ عواطف و غریزه پیش میرود و اکثر علایق و تصمیماتشان بر همین اساس است. اکثر آدمها احتمالا مجبور شدهاند و گاهی آدم حس میکند که واقعاً از سر رو در بایستی اشرف مخلوقات شدهاند.
دنباله دوم:
مد شده (و لابد خیلی وقت بوده) که رفتارهای آدمیزادی را را با نظریه تکامل توضیح میدهند. معمولاً وقتی که به پرسشها جوابهای این چنینی داده میشود همه کیفور میشوند٬ که بله اگر از حیث زیستی ماجرا اینطوری است که خوب درست است. دلیل این که اینطور رفتار میکنیم چیست؟ چون در گذشته فلان جد یا جده میمونمان همچین میکرد. خوب جدت میمون بود. تو هم میمونی؟ یک قصه خیلی بیربطی بود که یک معلمی سر کلاس میگوید که خداوند آدم و حوا را آفرید. یک دانشآموزی میگوید که پدرم گفته ما از نسل میمونیم. معلم میگوید آن مسئله خانوادگی خودتان است. آن معلم مسیحی البته از سر احمقیاش است که میخواهد جلوی علم بایستد. منتها به نظر من در این حرف یک نکتهای هم هست. این که بعد از چند هزاره زیست مدنی هنوز رفتارهای آدمیزاد را میشود با ارجاع به زندگی جد شریفش توضیح داد باید مایه شرمندگی آدمیزاد باشد که ظاهراً نیست. دلیلش البته واضح است. آدمها به چیزها نصفه و ناقص فکر میکنند. اگر بهشان بگویی که از امروز همسایهات را دوست بدار. ممکن است همسایه دیوار به دیوارش را دوست داشته باشد اما میرود ساکن یک کوچه آنطرفتر را میکشد. یعنی٬ عقلش نمیرسد که منظور اصلی حرف چیست و تا ته هیچ فکری نمیرود. از طرفی٬ بر پایی تمدن همیشه به درجاتی از مسیر سرکوب میل میگذرد و آدمیزاد معمولاً میلش را سرکوب نمیکند و یا اصلاً به میل خودش فکر نمیکند. چه صدای بلندی هم دارند. از این ابروها هم که طبعاً بالای چشم هیچکسی نیست.