آنچه خواب را خوشایند یا عذابآور میکند نه خود خواب بلکه آن چند دقیقهٔ اول بیداری است که آدم هشیار میشود. محض همین٬ رؤیا بسیار ناگوار است و کابوس نیست. کابوس هرچهقدر هم که پریشان باشد٬ در بیداریای که بعدش میآید یک بهجتی هست و برعکس٬ رؤیا هرچهقدر که زیباتر باشد٬ به صبح دردناکتری ختم میشود. دیشب زیباترین رؤیایی را که میشد دید دیدم. یک لحظه٬ تمام آن چیزی که میخواستم و ممکن است بشود خواست نه که به دست بیاورم٬ درست در میانهاش بودم. صبح همین که چشم باز کردم انگار خنجر توی گلویم بود. نفسم در نمیآمد. نمیخواستم باور کنم. حاضر بودم هر چیزی را که داشتم آتش بزنم تا باز برگردم توی آن خواب و کاش همان جا توی همان خواب قلب پارهپارهام یک لحظه میترکید و عمر بیسعادتم را میشد که در آن شادی مجلل تمام کنم. من معمولاً رؤیا نمیبینم. و فقط یک رؤیا میبینم اگر که ببینم. شبیه آن رؤیای دیشب را قبلتر هم دیده بودم٬ بسیار خفیفتر و نه اینقدر مهلک. کاش رؤیای دیگری در کار نباشد و کاش دیگر هیچوقت رؤیا نبینم.
_
Self reminder: crown